زمان جاری : سه شنبه 16 اردیبهشت 1404 - 7:46 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم



به انجمن بیا تو رمان خوش آمدید
ارسال پاسخ
تعداد بازدید 9681
نویسنده پیام
paniz آفلاین


ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
رمان مدلینگ مغرور من

رمانی متفاوت با موضوع متفاوت

مقدمه:
از خودم دور میشوم

تا به تو نزدیکتر باشم

این روزها . . .

\" خیال \"

تنها راه با تو بودن است !

خلاصه:

راجب دو تا دختر که از زبان اون دو تا داستان سپری میشه که توی داستان بامزه ای میفتن ولی کاملا متفاوت هستن و از هیچ نظر شباهت به هم ندارن این دو تا دوس تا اخر دوس نمی مونن و جنگ این دو وسطای داستان شروع میشوود

ژانر:

طنز

تلخ

مسخره بازی

معمایی

مدلینگی

خوشحالی

ناراحتی

پیروزی

شکست

و یوهاهاهاهاتصویر: /weblog/file/forum/smiles/34.gif

نویسنده گل:

پانیذ دهقانیتصویر: /weblog/file/forum/smiles/10.gif


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 26 تیر 1395 - 19:14
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 1 RE رمان مدلینگ مغرور من (1)

پارمیدا *

دیگه کامل چشمام را بسته بودم و سرم را گذاشته بودم رو میز که یهو با برخورد چیزی با میز مثل جن پریدم بالا

-ها چیه کیه چی شده کی مرده کی زندس هاا

وای داشتم چرت و پرت میگفتم چهره استادمون خیلی شیک مثل میرغضب خدابیامرز شده بود یا 14 تا امامزداه چیکار کنم

-ااا استاد شما اینجایین میدونین که داشتم درسا را دوره میکردم برا تمرکز سرما گذاشتم رو میز مدیونین فکر کنین خواب بودم

یه لبخند نیش گشادم تحویلش دادم همه داشتن میخندیدن ( خوش خندن )

با صدایی که از لای دندوناش بیرون میومد گفت- خا..نم امی..ری صداش تبدیل شد به داد - بیرووووووووون

-یا قمر بنی هاشم استاد چتونه بابا نه به اون ریزی نه به این درشتی فهمیدم دیگه

دیگه الان منفجرم میکنه دویدم سمت در که با صداش برگشتم-برو حراست دفتر اقای غلامی

برگشتم طرفش تقریبا کل کلاس گفتن - اقااای غلامی

- چرا اقای غلامی استااد تو رو خدا اون نه هر چی شما بگی خوردم ایندفعه به من رحم نمیکنی به اقای غلامی و قلبش رحم کن

-ساکت امیری همین که گفتم خوش اومدی

با چهره ی برزخی نگاهش کردم از کلاس خارج شدم و رفتم سمت اتاق جهنمی

یاد قیافه غلامی وقتی یکیا اخراج میکنه افتادم

-ووی ابرفض خودت کمکم کن من که کاری نکردم برم دفتر اخراجی ها

در زدم و وارد شدم -س.سل..ام

غلامی اونجا نشسته بود و جلوووش

جلوووش یه پسر هلوو جیگررر فندقق عشقق خوووشملل دووس نشسته بود

-اااا انگار سرتون شلوغه من برم بعدن میام بای بای

اومدم فرار کنم که صدای اون جیگر اومد- مهمون غریبه ای نیستم هر کاری داری به اقای غلامی بگو بعدش در برو

یه نگاه برزخی بهش کردم که یه پوزخند تحویلم داد خدا از جیگری کمت بزاره جیگرتت دراد

غلامی به سمت صندلی اشاره کرد بعدم تلفن دفترش زنگ خورد و جواب داد پاهام را تکون میدادم و به زمین خیره بودم

دوباره صدای جیگر در اومد - نکن

محلش نزاشتم و ادامه دادم که دستشا گذاشت رو پام به غلامی نگاه کردم صندلیشا بر عکس چرخوند ه بود و داشت فک میزد پاما با فشار گذاشتم پایین که صدای بدی در اورد که غلامی برگشت و جیگرم نگاه تندی بهم کرد منم کع اصلا ولش کن

اااه چقدر فک میزنه تلفنش بلاخره تموم شد - امیری دوباره که تو شیطونی کرردی همه استادا ازت شاکین

- همچنین

- چی

- یعنی منم ازشون شاکیم من چرا سر کلاسشون میخوابم چون بد درس میدن ایا استاد رضایی به من شکایتی کرده نخیر چون واقعا استاد خوبی هستن و منم راضیم و قشنگ میدرسن

-چی

-چیز یعنی درس میدن

غلامی سری تکون داد و فکر کرد و یدفعه نگاهم کرد-مشکل از توئه بقیه راضین

-واقعا خب پس میخواین همون بقیه را نگه دارید منا بندازید بیرون نتونم ادامه تحصیل بدم بهم کار ندن بدبخت بشم و بخاطر بی پولی خونم را بفروشم و برم بی پول بشم و معتاد بشم و یک انگل اجتماعی بشم چند نفرا تو خماری بکشم و قاتل بشم و برم زندان اعدامم کنم بعد تقصیر کیه خب شما دیگه

هر دو تاشون با دهن باز نگاهم میکردن خودمم زیادی فک زدم درد گرفت فکم و خوب سخنرانی ردم با بغض ساختگی اینا را گغتم یهو صدای داد غلامی بلند شد - امیریی برو بیرون ولی فقط یه شیطنت دیگه بکنی یه راست میری تو لیست اخراجی ها

- اخراجی های چند

-چی

- اخه مسعود ده نمکی سه تا اخراجی ها ساخته بود

-امیریییییییییییی

-باشه چیز خوردم بای

در را بستم خواستم برم صدا جیگر اومد - اینا باید برن کار کننبه درد درس نمیخورن بابا این شیطانه.. یهو در را باز کردم و حرف دلما گفتم - از تو راجب زندگیمنظر نخواستم یه زبون کوتاه در اوردم و در را تندی بستم و د برو که رفتیم به سمت خونه

طبق معمول فقط آنا و آیسا خونه بود جیگرای خاله

با جیغ وارد خونه شدم - آنا قند عسلم آیسا عشق و غزلم گیلی لی لی لی

ایسا انا را بقل کرده بود و با دو اومد سمتم هر دوتاشون را مااچ کردم و انا را گرفتم تو بقلم و دست ایسا را گرفتم د برو بریم اتاق

رفتم تو اتاق مانتوم را در اوردم زیرش تاپ پشیده بود

نوبت شلوارم بود - چیزه چشاتونا درویش کنین

هر دوتاشون بامزه چشماشون را گرفتن منم تندی شلوارم را عوض کردم و اهنگ دافی جون بلک کتس را گذاشتم با ایسا و انا قر میدادیم

خب بزارین معرفی کنم گل سر سبد خانواده امیری پارمیدا یعنی خودم من 20 سالمه دانشجو رشته ام هم گرافیکه کلا درسا را بلدم و حس گوش دادن و خوندن ندارم نفر بعدی پارمیس خواهر بزرگم که 27 سالشه جیگر خانواده امیری و دو تا بچه داری ایسا و انا

ایسا 8 سالشه و انا 3 سالش دوستان عجله داشتن ( بی حیا ) شوفرشم مهردادمونه دوست پرهام داداشم که بزرگتر پارمیسه یعنی چند سال بودد

همونطور ک قر میدادم رومو کردم به ایسا - ایسووو سن پری چند بود

-دایی پرهاما میگی

-نه زندایی پری را میگم خو اره دیگه

-خب 30 سالش دیگه

-واااای خاک تو سرم وقت ازدواجش گذشته

صدای انا اومد - نه خایه (خاله) دالی پلهام (دایی پرهام ) جمونه

-چیچیه

-منظورش جوونه خاله

-اهان قربون انا کولوچو بی هوشم بشم هر دوتاشون زدن زیر خنده و باهم شعرا میخوندیم

-تکی تو تکی تو نمکییی تو بلند شو تو حالا یکم بکش پایینا و بالا

کلی قر دادیم و گشنمون شد رفتیم چیز کوف کردیم و کلی کار انجام دادیم در نهایت من خوابیدم تا شام

***

آرامیس *

موهای بلندم را بافتم و خسته و کوفته رو تختم دراز کشیدم روز سختی بود به امروز فکر کردم به حرفای ارسلان

-خانم شفیعی من دوستون دارم لطفا بزارین اشنا بشیم بعد قضاوت کنید من دوستون دارم شما از خانومی و زیبایی بی نقصید

هه اخلاق گندم و سرنوشته بیخود و یه روالم را ندیده و خستیگیم از این دنیا را من در جوابش چیکار کردم کاری که از صد تا فوش بد تر ببود همونجا بی حرف ولش کردم و رفتم

یه اهنگ ملایم از محمد علیزاده به نام برادر گذاشتم و همراهش خوندم

-صدام کن صدای تو لالایی بچگیم صدام کن دیگه خستم از عشقای نصفه نیمه نگام کن به جون چشات دیگه جون ندارم که بگم

چشمام را روی هم گذاشتم که قطره اشکی برای خاطرات گذشتم ریخت و منا داغون تر از قبلم کرد


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 26 تیر 1395 - 19:15
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 2 RE رمان مدلینگ مغرور من (2)

پارمیدا

وسط خنده هام جیغغ زدم -پااااااارمیس

پارمیس تندی اومد پایین از دیدن من کپ کرد وسط سالن من پهن شده بودم و پرهام و مهردادم قلقلکم میدادند و انا و ایسا هم دستا پاهام راگرفته بودن پارمیس جیغ خفه ای کشید و اومد دو تا پس گردنی به مهرداد و پری زد و اونام دست از کارشون برداشتن منم از فرصت استفاده کردم و فرار کردم به اشپزخونه یه سطل پر اب بود که گلپر خانم (خدمتکار جدید ) برای تمیز کرردن خونه گذاشته بود لبخند شیطانی زدم و سطل را برداشتم و به سمت مهرداد و پرهام رفتم که رو زمین نشسته بودن و باهم حرف میزدن و میخندیدن حواسشون به من نبود فقط انا منا دید که بهش گفتم ساکت باشه یهو رفتم جلو هر چی اب تو سطل بود را ریختم رو سر مهرداد و پرهام -گیلی لی لی لی چه خوشگل شدین ججووووونز جیگررا فقط پارمیس مراقب شوفرت باش میدزدنش یه زبون در اوردم و الفرار داشتم میدویدم که یهواحساس کردم رو هوام که بلعههه....

پرهام انداخته بودم رو شونش و داشت میبردم بالا -واااااای پرهاااااااااام ولم کن تو خیسی بزاااااارم پایین جیییغ پااارمییس کمک

-کی خیسم کرد

- خودت تقصیر کار بود یهو منا برد تو اتاق و پرتم کردم رو زمین و قلقلکم داد من خیلی حساس بودم یهو یه گاز محکم از بازوم گرفت و بلند شد و رفت جییغ کشیدم -وحشییی امازونی چرا مثل سگ گاز..

یهو در باز شد و مهرداد اومد تو خزیدم پشت تخت - تو بیخیالم شو لفطا

یدفعه اسلحه اب پاش ایسا را گرفت سمتم و تا تونست خیسم کرد بعدم هرهرهرهر خندید و رفت من بدبختم رفتم حموم و د برو که بریم دانشگاه رفتم تو دانشگاه و با چشمم دنبال ترلان گشتم دیدمش داشت میرفت بوفه سریع دویدم سمتش و بقلش کردم

-سلاااااام تری وری خوودم جیگرممم عجقمممم فناتممم کجا بودی نکبت

-منا میگی پارمی 4 روز نبودم شمال بودم بعدم سرت به جایی خورده

-نه جیگرم دلم برات تنگ شده بود صدای اس ام اس گوشیم بلند شد پری بود بازش کردم

پرهام - گامبوی گودزیلای دو رگه امشب ارفان پارتی گرفته ساعت 8 تا... زود تر بیا خونه بریم اهان ترلانم دعوته هاااااااا

دهنم اندازه غار باز شد ارفااان که با من بده چرا فقط پارمیس و پرهاما دعوت نکرده یه کاسه ای زیر نیم کاسه بید

-چی شده پارمی

-امشب ارفان پارتی گرفته ما دو تا را هم دعوت کرده

-وااااااااااات

-همین حالا امشب میریم ببینیم چه خر تو خریه

-باشه

یدفعه یه صدایی از بقلم اومد - به به چشم اقای غلامی روشن پارتی هم دانشجو هاش میرن.. این همون جیگرس که تو اتاق اقای غلامی باهاش دعوام شدکهه

برگشتم طرفش و با جدیت و غرور باهاش حرف زدم - جنابعالی کی باشید تازه کسی تو دانشگاه غلط کرده تو زندگی خصوصی من با اطرافیانم دخالت بکنه اگه صد تا کثافط (با کدوم س.ص.ث هست خودتون جایگزین کنید )کاری دیگه که تو همین دانشگاه انجام میشه را میدیدین تو زندگی خصوصی بقیه دخالت نمیکردین شیر فهم شد ..برگشتم طرف ترلان که با تعجب زل زده بود بهم یه زبون کوتاه براش در اوردم و دستشا کشیدم و رفتیم سر کلاس استاد رضایی تاخیر داشت به ترلان نگاه کردم چهره ی گردی داشت و چشمای سبز وقتی هم میخندید دو تا چال خوشگل بقل لباش ایجاد میشد موها و ابرو های خرمایی کلا خوشگل بود ترلان و من از کوچیکی تنها برای هم دختر خاله نبودیم عاشق هم بودیم بخاطر اینکه همسن بودیم برای هم مثل خواهر بودیم به خصوص بعد اون اتفاق کذایی که مادر و پدرامون را ازمون گرفتن یاد اون روز افتادم دقیقا 9 ماه از به دنیا اومدن ایسا گذشته بود که مامی و بابا تصمیم گرفتن برن شمال با خاله و اینا ما تو خونه موندیم اونا قرار بود 3 روز برن ولی 10 روز گذشته بود و تلفن هاشون خاموش و خبری ازشون نبود که ی شب خبر افتادنشون توی دره را بهمون دادن و زندگیمون سیاه شد پرهام برای ترلان که تک فرزند بود چیزی کم نذاشت ما سه تا هم را داشتیم ولی ترلان تک فرزند بود ایسا شد خوشی زندگیمون و بعدشم انا مهرداد و پرهام حق برادری را برام تموم کردن حتی مهردادی که باید به زنش و بچه اش برسه اون زمان من 12 سالم بود و پرهام فقط یه جوون 19 ساله بود الان 8 سال گذشته و من یا بهتر بگم ما یتیمیم این چند روزی که ترلان رفت خونه دوستشا(دوستش دختره هاا ) و بعدم باهاش رفت شمال چند روز برای من مثل 100 سال گذشت

-پااااااااارمیدا

-ها چیه چی شده

-استاد اومد کجایی

- اا واقعا باشه بای

یهو فهمیدم چه زری زدم زدیم زیر خنده که با وارد شدن استاد رضایی جدی شدیم و منم شیطونی هام را برای استاد رضایی گذاشتم کنار چون واقعا استاد خوبی بود جیگررررررررررر (ایشونم استاد خانم رضایی هستن )

*ارامیس

مثل همیشه به خوبی گوش دادم درسا و با اتمام جلسه وسایلم را برداشتم راه افتادم و پاشدم یه خمیازه بلند کشیدم و پاشدم رفتم بیرون ارسلان دوباره اومد سمتم که با جدیت و عصبی جوابش را دادم - ببین اقای مثلا محترم اگه یه بار دیگه مزاحم من بشید اینجوری باهاتون صحبت نمیکنم خیلی شیک کارتون را به حراست و بعدم اخراج میکشم من علاقه ای به شما ندارم خیلی دخترا براتون دست و پا میزنن برین پیش اونا من از اوناش نیستم.. یه پوزخند زدم و از اونجا دور شدم دوباره خمیازه کشیدم ااه بلاخره مگس میره تو دهنم مطمئنم سوار پورشه مشکیم شدم و یه اهنگ ملایم از شادمهر عقلیلی به نام فقط با تو گذاشتم به سمت خونه روندم

با اهنگش اروم میخوندم - فقط با تو عشقم میتونم اروم شم بازم مثل هر شب بیا تو اغوشم

اومدم دور بزنم که یه ماشین عین خر پیچید جلوم و منم نتونستم ماشینا کنترل کنم خوردم بهش اهنگش تا اخر زیاد کرده بود فکر کنم سیستم داشت البته ماشینش یه جنسیس کوپه بود ولششش کن اینا را ماشین نازنینم یه خانم بی انصافی نکنم خوشگل بود و شکل مانکن ها بود پیاده شد و جیغ کشیدم منم پیاده شدم و با اخرین درجه صدام داد زدم - چرااا اینجوری میپیچی جلوی ادم اگه بلد نیستی ماشین سوار بشی خب کسی زورت نکرده مسخره

-من مسخره ام یا تو خانم من دارم مثل ادم میپیچم شمایی که نه چراغات روشنه نه راهنما میزنی

واای راست میگفت چراغام خاموش بود از بس مشغله ی فکری دارم- هر چی بشه میدم

یه نگاه بهم کرد زل زدم تو چشماش شیطنت و مهربون و خوشحالی تو چشماش بود و....یهو صدای کسی یه گره ی نگاه ما را باز کرد

- پاااارمیدا چی شد

-چیزی نیست ترلان یه خراش کوچیکه..صورتشا سمت من چرخوند - خراش کوچیکیه لازم نیست ممنونم

سرما زیر انداختم اومد نزدیکم و سرم را اورد بالا دستشا به سمتم دراز کرد - پارمیدا هستم خوشبختم از اشناییت

-منم ارامیس هستم همچنین البته به طرز خوبی هم اشنا نشدیم

نگاهش شیطون شد - اووم شایدم اره ولی جبران میشه کرد ... یه کارت صورتی جلوم گرفت و ادامه داد - نه شزکت دارم نه شماره میدم که برسونمت جیگر یه کارت که اسمم و شمارم توشه بعضی مواقع خودکار نیست لازمه ...یه لبخند شیطانی زد منظورشا فهمیدم یه لبخند بهش زدم و خدافظی باهاش کردم و راه افتادم سمت خونه چه دختر شوخ و بامزه ای بود کاش منم مثل اون بودم نه اینقدر سرد و درونگرا ای کاش هوووف

رفتم توی خونه یه سلام بلند کردم بابا و مامان جوابم و دادن خیلی سرد مثل همیشه و جو خونه ولی ارشاوین قهر بود کیفما دادم پریماه (خدمتکارشوون اییش ) رفتم سمت ارشاوین روی مبل نشسته بود رفتم پشت مبل و دستما حلقه کردم دور گردنش و یه ماچش کردم که با لبخندش دو تا چالش نمایان شد - اشتی داداشی

-اشتی خواهل خنگ من

پاشد ایستاد ماشاال.. قد نبود که نردبون بود یه اخم کوچولو کردم - اییش دوباره قدشا بلند کردم

اومد سمتم و رو هوا بقلم کرد - حالا خوبه

-خخخ اره ولی بزارم زمین

اروم گذاشتم زمین اومدم چیزی بگم که صدای مامان بلند شد - این بچه بازیا چیه اه اه دختر و پسر باید با وقار باشن و مغرور بیاین عصرانه بخورین هر چه سریعتر.. یه چشم غره به مامانم که البته مثل مادر خوانده بود کردم و دست ارشاوین را گرفتم و رفتم سمت پله ها -پریماه عصرانه ی ما را بیار بالا .بعدم بی توجه به غر غرای مامان با ارشاوین رفتیم بالا و عصرانه و عصر را با کلی خنده گزروندیم و ارشاوین گفت ساعت 8 یعنی دو ساعت دیگه بریم پارتی دوستش میگفت فرق داره مثل بقیه پارتی ها نیست منم از خدام بود تو خونه نباشم قبول کردم


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 26 تیر 1395 - 19:15
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 4 RE مدلینگ مغرورمن (3)

پارمیدا

با حرص به اون پسر که با پوزخند نگاهم میکرد چشم دوختم

-حالا خیلی حرص نخور کوچولو موهات سفید میشه

-تو لازم نکرده به موهای من فکرکنی خیلی هنر داری به موهای خودت نگاه کنکه شده رنگ دندونات معلوم نیست کی حرصت داده مغرور خودخواه فقط بلدی تیکه بپرونی و گند کاری کنی هنررررررررمند

تقریبا جیغ میزدم ولی صدای من پیش اون همه جیغ و فریاد و اهنگ بلند گم شده بود

یه پسره اومد سمتون -داداش ارشا به خاطر این ضعیفه که مثل همه است عصبی نشو

این عوضی چی گفت - بیشعوور ضعیفه عمته شما مردا انقدر مغزتون کوچیکه و هیچ هنری ندارید که فقط با صفت دادن و تحقیر کارتونا پیش میبرین و فکر میکنیدد خیلیییییی بالایین ولی شما زیر پایه من خیلی کوچیکین

بی حرف اون محل را ترک کردم و رفتم دستشویی و لباسم که اب پرتقال بهش ریخته بود را تمیز کردم خوب شد لباس سفیدما نپوشیدم زیر لب بهشون فوش میدادم- الدنگای بیشعور عوضی خنگ پسرای مغرور خودخواه پروووووو

-به کی فوض میدی کوچولو

عین این جن زده ها پریدم بالاو به پسری که با پوزخند نگاهم مکیرد خیره شدم - یاااا امام زاده بیژن چرا عین این جنا وارد میشی اص...لا .اصلا تو اینجا چیکار میکنیییییییی اقا

-واسه همون کاری شبیه کاری که تو اومدی

-اااه اصلا به من چه فقط دفعه بعدی عین ادم اوهومی اهمی بکن بیا

پسره سری تکون داد و رفت منم اومدم بیرون و پارمیس و مهراداد را پیدا کردم که در حال عشق و حال بودن اووف صحنه مثبت پیش نیاد صلواات رفتمم اون وسط و قر دادممم کلی جیغ کشیدم که دستم کشیده شد و به سمتی کشیده شدم

-هوووووی ولم کن عووضیی تو کی هستی

یهو صورت پرهام را دیدم که عصبی بود یا علی

-داداش غلط کردم اصلا چه گوهری خوردم اینجوری عین میرغضب خدا بیامرز نگاهم میکنی هااان

پرهام عصبی نگاهم کرد و داد زد- ببند پارمیدااا ترلاااااااااااااااااان کوووو هاااااان

-واا..ی تر...لان ....م.ن لباسم اب پرتقال رفتم دستشویی که دیگه ند....یدمش

یهو پرهام با مشت زد تو دیوار سریع دوید طبقه بالا منم دنبالش و اتاق ها را گشتم ولی کسی نبود بدون توجه به پرهام رفتم طبقه بالاتر و چند تا اتاقا صداهای بدی میومد میترسیدم درش را باز کنم یه اتاقا صدا های ارومی میومد گوشما سپردم بهش - ببین ترل..م..ن د..دوست....با من....باشه

اهه اروم حرف میزد ولی ترلان گفتت ترلاااااان مخم سوت کشید و و درا با شد باز کردم که از وضعیتی که دیدم نزدیک بود دیگه برم بمیرم

-ارفاااااااااااااااااااااااااااااان

ارفان برگشت سمت و منا دستای ترلان که محکم گرفته بود و ول کرد و اومد سمت من


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 29 تیر 1395 - 15:09
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 5 RE رمان مدلینگ مغرورمن (4)

ارامیس

یه پام را روی یه پای دیگه ام انداخته بودم و به خنده و شادی مردم نگاه میکردم و کسایی که اون وسط میرقصیدن دوست ارشاوین (راستینتصویر: /weblog/file/forum/smiles/12.gif) اومد طرفم و نشست بقلم و دستاشا تو هم قلاب کرد و نشست به سمت جلو و به من خیره شد

-چیزی شده

-نه ارشاوین را ندیدی

-نخیر

-چرا تنها نشستی تو این شلوغی و کلی ادم ....

ادامه حرفشا نگفت و روشا کرد اون سمت یدفعه اهنگ غمگینی بخش شد که همیشه گوش میدادم از اشوان بود به نام بعد من :

قبوله تقصیر من بود ، هرجا میخوای برو
اونقدِ ازم دور شو که نرسه صدام به گوشِت
دیگه خبر ندارم الان عشقم کجاست
دیگه حتی نمیدونم اون قراره چی بپوشه
بعد تو زندگیم شده پُر از استرس
این روزا عشقم کجایی ای وای به دادم برس
من باهات راه نیومدم بگو کیا باهات هم پا شدن
قبلا هم گفته بودم از وقتی تو رفتی تنها شدم
نه خبر نداری از حالم ، فکرم درگیره اینه کجایی
هرجایی که دلت میخواد برو
منم واسه خودم خُب دارم خدایی
حس می کردم خوشبخت ترینم
عشقو تووی چشای تو دیدم
اما حالا واسه اینکه از دور
دوباره ببینمت دیگه نا امیدم
تجربه کن آدما رو ، تجربه کن
اصاً بعدِ من یه بند با مرد و زن
حرف بزن بخند بلند ،به من دل نبند
ببند جفت چشماتو رویِ مـــــن
بعد من کیِ تعصب داره رو تو
عوض نمیکنه با دنیا یه تارِ موتو
میجنگه با همه آدما واسه حفظ آبروت و
♫♫♫♫♫♫
نه دیگه نیست منو یادش رفته
با امروز میشه یه چند هفته که رفته
توی رابطه ی دیگه
درِ گوش اون همش دوسِت دارم میگه
و باز منم تنها و هیچ و پوچم
شب با گریه ها می خوابم صبح توو کوچه ـــَم
پیاده به یادِ لحظه های با تو بودن
کاش منم اهل گرفتن آتو بودم
تجربه کن ، همه آدمای دیگه رو
محاله کسی رو تو حساس باشه
تنگ میشه دلت واسه همین طَعنه هام
کسی تورو بیشتر از من می خواست باشه
من میرم تو بمون ، هرچی بود بینمون
و فراموش کن
♫♫♫♫♫♫
اصاً بعدِ من یه بند با مرد و زن
حرف بزن بخند بلند ،به من دل نبند
ببند جفت چشماتو رویِ مـــــن
بعد من کیِ تعصب داره رو تو
عوض نمیکنه با دنیا یه تارِ موتو
میجنگه با همه آدما واسه حفظ آبروت و
یه قطره اشکی که از چشمم اومد را پاک کردم و روما اون طرف کردم یاد زندگی قدیمی خودم افتادم یاد خودما و.........

-میگم میای بریم تو جمع اکیپ ما دختر و پسرن

بدم نمی یومد از این جو افتضاح خارج بشم پس پاشدم و با هم به سمت طرفی از باغ رفتیم

که چند تا تا دختر و پسر ایستاده بودن و ارشاوین داشت میرفت سمتشون وقتی به اونجا رفتیم یه سلام کوتاه کردم که همه با غریبی جواب دادن

که راستین شروع کرد به حرف زدن - این دوست عزیزمون ارامیس خواهر ارشاوینه

همه یه لبخند رو لبشون اومد به غیر دو تا پسرا که کلا خشک بود راستین ادامه داد به تک تکشون اشاره کرد - ایشون رها خانم خواهر من و رایان ..به خودش و یه پسر که جزو اون دو نفر بود بعد به یه دختر که یکم عملی بود اشاره کرد..-ایشون طنین خانم جزو بهترین دوستامون...-ایشونم میلاد و این یکی اخموئه هم شروین همیین

-خوشبختم

رها با مهربونی بقلم کرد خواستم چیزی بگم که یهو با صدای جیغی بقل گوشم سه متر پریدم بالا

***

پارمیدا

وسط اتاق پهن شده بودم و میخندیدم ارفان و ترلانم داشتن میخندیدن

-واااااااای عشااااق جوان را دوباره زدم زیر خنده

ترلان اومد سمتم و زد تو سرم جیییغ کشید- زهرررررررر عشاق چیه بابا براییییی.......

-ترلااااان مگه نگفتم نگو

- خو معلومه عشق ممنوعه است دیگه یهو صدای یه اهنگ ترکی که برای رقصای دو نفره خوب بود بخش شد پا شدم و جیییغ کشیدم - زووووووووود باشین قر بدین دو نفره واای چه رمانتیک

ارفان و ترلان یه نگاه به من کردن و هر دو تاشون دویدن سمتممممم و حالا من بدوو کی ندوووووووو جییغ میکشیدم دو تا یکی پله ها را پایین اومدم و همونطور میدویدم که کنترلما از دست داد و خوردم به یک نفر که افتاد رو یکی دیگه و جییییغ ببلند من که فضای رمانتیکا پوکوند

یکم دقت کردم این پسره پارسا پارشا ناترشا چی بود افتاده بود رو یکی که یا علی اخماش تو حلقمممممم پایین نمیره

-ااااااا چیزه چرا تو راه وایستادی نمیگی یکی بهت بخوره میری تو دل این که شبیه میرغضب خدا بیامرز نگاه میکنه به لباسش نگاه کردم و زدم زیر خنده لباسش روش اب پرتقال ریخته بود -برادر کلا تو کار گند زدن به لباس مردمی ها اول من حالا این

همه ریز میخندیدن چرا اینقدر ریز یهو با کشیده شدن دستم به خودم اومدم -ااخ هاان چیه

همون اخموئه بود-حالا میبینی کی میرغضب خدا بیامرزه لباسما که پاک کردی اشنا میشیم

-ااا تقصیر من نبود تقصیر این ناترشا بود خورد بهت میتونست بخوره به زمین ولممممم کن شباهت تو و میرغضب هم به من ربط نداره

-ناااااترشاا عمته اولا اون ارشائه اسم کاملم هم ارشاوین

-ازت شناسناااااامه نخواستم خرس بیشعول سریع برو لباس کسی که بهش خوردی را تمیز کن

-به من چه

با کشیده شدنم تو دستشویی دیگه چیزی نتونستم بگم

همینطور بلیزش که خدا را شکر مشکی بود را با دستمال پاک میکردم و غر میزدم - عوضی خرس گنده اون میخوره بهش من باید تمیز کنم ناترشا افرشا میکنه الهی تو فاضلاب گیر کنه

لباسش تمیز شد دستمال و پرت کردم تو صورتشا و اومدم بیرون من لباسای خودمم به زور تمیز میکنم حالا مال اینی را که اسمشم نمیدونم را من تمیز کرددوممم ااااااه خیلی ناراحت و عصبانی بود رفتم رو یه مبل با اخم نشستم و هی پاهام را تکون میدادم

***

ترلان

دنبال پارمیدا گشتم ولی نبود که نبود ساعتم 2 بود پرهام را دیدم براش دست تکون دادم -کجاااااااا بودی

-هیچ جا با پارمیدا بودم که الان نیس هم ه چا را گش...

دیدم رو یه مبل نشسته سرشم تو گوشی به سمتش رفتم -پاشو بریم پیش پرهام

یه نگاه ناراحت بهم کرد و رفت سمت پرهام ااااا این چشه خل...

ادامه دارد ..........


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
چهارشنبه 30 تیر 1395 - 12:53
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 6 RE رمان مدلینگ مغرورمن (5)

ارامیس *

از وقتی پارمیدا اومد توی جمع خیلی اشنا بود برام به دعوای پارمیدا و رایان (داداش راستین )

گوش سپردم

-تو حرف نزن رایانه ی زشت

-رایانه عمته پنگوئن

-اونا که عمه ام هست ولی با پنگوئن موافق نیستم

-نظر نخواستم

-توجیح نخواستم

-جواب نخواستم

-پرسشی نکردم

-خبری نگفتم

صدای راستین بلند شد - اااااااه بس کنین خل شدم هی میگن خواستیم نخواستیم شاد شدم به روح جدم بسه

-نخواست.....

رها -تو روخدااااا پارمیدا میدونم تو چیزی نمیخواستی همش زوره ایناس ..همشون زدن زیر خنده

اونشب با دلقک بازیای میلاد و پارمیدا و پرهام گذشت و کل کل پارمیدا با ارشاوین و رایان و شروین خان تموم نشدنی بود

تو ماشین داشتم به غرغر ارشاوین گوش میدادم -انگل اجتماعی هی به من میگه ناترشا اخه چه ربطی به اسمم داره تقصیر اون راستینه که هی میگه داداش ارشا یه وین را نمیگه

-ارشاااااااوین

-هان چیه

-بیخیال شو بریم امشب خونه تو

-ارام حالا تو بیخیال شو دوباره حوصله جیغ جیغای مامانو ندارم

خیلی بده میدونه دلم نمیخواد برم خونه ها صورتما کردم طرف پنجره و به اهنگی که داشت بخش میشد گوش سپردم اهنگه مهدی جهانی و علیشمس بود مدیونم به تو خیلی قشنگ بود

چقدر آروم میشم با خنده هات میام این راهو تا تهش پا به پات

تو همه جونمی جونم فدات الهی قربونه حرف زدنات

مگه میشه تو رو دوست نداشت مگه میشه تو رو تنها گذاشت

♫♫♫
نفسام به چشات بسته شده ببین عشقت ازم دیوونه ساخت

تو یه دنیایی ساختی واسه من که تو خوابم نمیدیدم اصا

چقدر این لحظه ها رو دوست دارم از این به بعد بگو مجنون به من

نمیذارم تو رو از دست بدم واسه تو قید دوستامو زدم

دیگه چی بهتر از این اتفاق که من به دنیای تو اومدم

نگو بس کن برم میشه باشیم با هم این حاله خوشو مدیونم به تو

با تو آروم میشم بذار آروم باشم تویی آرامشم مجنونم به تو

نگو بس کن برم میشه باشیم با هم این حاله خوشو مدیونم به تو

با تو آروم میشم بذار آروم باشم تویی آرامشم مجنونم به تو

♫♫♫
دیگه تمومه غمو مشکل هر جا برگردی میبینی منو پشتت

کور شه چشم همه دشمنا وقتی تو هم داری هوای منو خوشگل

دنیا بی تو تاریک میشه خودت که آمارشو داری

از درون منو حالیت میشه مگه میشه اینقد همه چی عالی

دو تا شر و دیوونه با همین همه چی حلو میزونه

مثله من هیچوقت نمیبینی چون کسی قدر تو قدر من نمیدونه

این زندگی تایمش کمه نمیخوام که حتی دلت گاهی بشکنه

یه کاری میکنم که کل دنیا صدای خنده های ما رو بشنوه

اگه صد بار میمردم بازم تو رو میبینم عاشق میشدم

منه مغرور بی احساس ببین حالا اینجوری از خود بیخودم

زیر بارون خیس میشم با تو عجب حاله خوشی دارم با تو

منم دیوونه ی آرامشت به من میگی تو آروم حرفاتو

نگو بس کن برم میشه باشیم با هم این حاله خوشو مدیونم به تو

با تو آروم میشم بذار آروم باشم تویی آرامشم مجنونم به تو

نگو بس کن برم میشه باشیم با هم این حاله خوشو مدیونم به تو

با تو آروم میشم بذار آروم باشم تویی آرامشم مجنونم به تو

-ارام جونیییییییییی قهری خوشگلممم

ازش عصبانی بودم جوابشا ندادم

-جیگرررررر من حالا قهر نکن میبرمت باشه

زیر چشمی یه نگاهی بهش کردم که زدت زیر خنده

-هه هه هه و مرگ چته غش نکنی

-به دور و اطرافم توجه کنی متوجه میشی کوشولو

دیدم اورده خونه خودش پیاده شدم و مستیقیممم رفتم تو تخت ارشاوین خوابیدم و کل تخت را محاصره کردم

***

پارمیدا

الان دو هفته از اون شب میگذره و من همش تو فکر شغل اون چندتام و حرفای شروین که با پرهام حرف میزد

-نمتونیم با گروهمون به جایی بریم چند تا از دخترا از گروه رفتن و ما چند تا دختر میخوایم ممکنه به خاطر این چیز بیخودی شرکت از هم بپاشه

هی تو سرم اکو میشد با صدای ترلان به خودم اومدم - چته این چند وقت همش تو فکری پارمیدا

-اووم راستش ترلان میدونی...ترلان با هیجان پرید وسط حرفم - عاشق شدی ..-نه راستش..-خواستگاری کردن ازت ...-نه بابا چیزه ...-نکنه میحوای خودکشی کنی...- نه وایسااا ترلااان ....-اگه ترکه تحصیله پشتتم بدون

-ترررررررررلاااااااان خفه شو بزار بگم

-اییییییش باشه

-امممم چیزه یعنی دلم میخوااد...میخواد ...مدلینگ بشم

-چیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

گوشام را گرفتم و دیدم همه با جیغ ترلان دارن نگاهمون میکنن

-ببند بابا همه فهمیدن

یهو ترلان پا شد کیفشا زد تو سرم و با تهدید ادامه داد - فققققط پری بفهمه تا خود شمال دنبالت میدوئه یهو دیدین از مرز رد شدین کشتنتون ولی بفهم نفهم ازدربایجانی تو مدلینگ بشی که چی منگل اصلا....اصلا ...دلیلی نداره بری مدل بشی

مثل اون بلند شدم و جلوش ایستادم - انگار یادت رفته خود پرهام چیکاره بود و چجوری با اون گروه اشنا شده دوم اینکه چرت و پرت نگو چه دلیلی دارههه من مدل نشم

یهو صدای گوشیم بلند شد پرهام بود یه نگاه به ترلان کردم و گوشیم را برداشتم

-بله پری

-کجایی

-نظرت راجب سوالت چیه

-من چمیدونم

-با دوست پسرم بام تهرانیم و به پورشه اش تکیه دادیم

-خفه بااو ترلانم پیشته

-هوم تازگیا هم داری ادب از دست میدی چند وقت پیش جلو رها خانم خیلی ادب داشتینا

-جمعش کن پاشین بیاین به ادرسی که اس میدم سریع

-من کلاس دارم

-طوری نیس سریع بیایییییین

قطع کرد بیشتعور الدنگ

-بریم ترلان

گیج ایستاده بود که دستشا کشیدم و د برو که رفتیم

سوار جیگرم شدیم و به ادرسی که اس داده بود رفتیم تو راه کلی ترلان داشت فک میزد که با اهنگ خفش کردم و اهنگ مورد علاقش بزار پلی شه موزیکم ارمین تو اف ام را گذاشتم تا ببند دهنشا

به ادرس که رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل که دهنم افتاد رو اسفالت یه ساختمون خیلی بزرگ که اسم برند روش بود

به پرهام زنگ زدم که اومد دم در و با هم رفتیم داخل داشتم از پرهام سوال میپرسیدم که یه در را باز کرد که باچیزی که دیدم نزدیک بود برم تو افق محو بشم ایلی از پسرا که نصفیشون نیم تنه بالاشون برهنه بود یهو من و ترلان جیغ کشیدیم برگشتیم پشتمونا کردیم

یهو صدای خنده هاشون بلند شد

-پرهام بیشعور دو تا دختر و میاری تو این همه پسر بی جنبه استغفرالله شعور که نداری گل من عقلم که نداری گل من

صدای یه پسرا که برام اشنا بود بلند شد - حالا خیلی خجالت نکش به خدا میگم برات گناه ننویسه

-بیشین بابا مسخره کردی اصلا اینجا چه جهنم دره ایه

پرهام به دیوار بقل من تکیه داد و گفت - اینجا شرکت مد همون گروهیه که تو پارتی ارفان باهاشون اشنا شدیم

-جالب بود گفتیم خندیدیم گناه کردیم حالا به من چه اینا شعور ندارن باید لباس بپوشن

پرهام - پارمیدا پاشو بیخیال شو تو که اینجوری نبودی

-عجب بیشعوری شدی اصلا من میرم از اینجا

خواستم برم بیرون که پرهام دستما گرفت -وایسا ببینم ..بعدم رو به بچه ها گفت -اقا لطفا بلیزاتونا بپوشین این یکم بی جنبه است و حرفشا به کرسی میشونه برا خودتونه وگرنه میزاره میره ها

صدای اعتراض همشون بلند شد و پرهام با عصبانیت نگاهم کرد که یه شونه به عنوان بیخیالی دادم بالا

-برگرد خانم فرشته دیگه گناه نمیکنی

برگشتم دیدم همشون لباس پوشیدن داشتن با اخم نگاهم میکردن یه لبخند دندون نما بهشون زدم که اخماشون غلیظ تر شد 6 تا پسر بودن که همشونا غیر دو نفر میشناختم یکیشونم اشنا بود

-اااا عرفانی تو هم که اینجایی چشمت روشن ترلان جووووووون

همشون با تعجب به عرفان و ترلان نگاه کردن که دوتاشسون نگاه برزخی بهم کردن منم که بیخیالتصویر: /weblog/file/forum/smiles/38.gif

رایان یدفعه با صدای نیمه بلندی و همراهش بلیزشا تکون میداد گفت - ااااااه گرمه دارم میپزم

-مشکل از لباسته از این به بعد بلیز چسب نپوش تا گرمت نشه و با خودت یه پنکه بیار رایانه

اخم غلیظی کرد - چشممم پنگوئن زشت

-ارادت خاصی به عمت داری رایانه جاان

پرهام - بسه بچه ها حوصله ندارم ...اه پس شروویین کجاست

صدایی از پشت سرم اومد - اینجام

پشت سرش هم رها و طنین و یه دختر دیگه بودن

اومدن نشستن و شروع کردن به حرف زدن و با هر کلمه اش هیجانی تر و تعجبم بیشتر میشد

یه نگاه به پرهام کردم که با اخم به زمین نگاه میکرد اخه چرا ناراحت بود صدای زنگ گوشیم بلند شد با معذرت خواهی برش داشتم و رفتم یه گوشه جواب دادم

-الو

-الووووو پارمیداا منم ساناااز

این دختره همکلاسیم بود یادم اومد

-اهاااان سلام سانازی خوبی

-مرسییی پارمیدا نمره های امتحانات چند بود

-تا الان همش 20 و فقط یکی دیگه مونده اونم اسونه 20 میشم

-وااااقعااااااا بگو جون من

-راس میگم الدنگ حالا چرا پرسیدی

-ببین تا الان چند ترم گذروندی

-وااایی 6 ترم را دیگه

-اره راستیی ببین دانشگاه بورسیه میکنههههه

-کجااا

-هنوز معلوم نیس منم از پسر عمم که تو دانشگاهه شنیدم هنوز قطعی نشده

باورم نمیشد بتونم برم خارج و بورسیه بشم

-مرسیییییی ساناز جون فعلا گلمم

تو فکر بورسیه بودم رفتم نشستم سرجام

پرهام - پارمیدا پارمیدا کجااییی

-هیچ جا ..میگم اینجا ..کامپیوتر و اینترنت دارین الان ....

شروین یه نگاه متعجب بهم کرد -اره پشت اون در قرمزه

سریع پاشدم و رفتم سر سیستم و سرچ کردم راجب بورسیه رشتم و شهر و کشورش

-در رشته یس گرافیک بیشتر به شهر های فرانسه لهستان ترکیه و... بورسیه میشوووووند و در این سال بورسیه دختران و پسران به دو نفر رسیده اسست

یهو یه جییییغ از روی خوشحالی زدم و دستام بردم رو هوا- هووووووریاااااا

از اتاق پریدم بیرون و رفتم طرف پرهام همشون با تعجب نگاهم میکردن -پرهاااااام دانشگاهمون بورسیهه میکنه به ترکیه و فرانسههه منم میتونم برم فقط چند تا امتحان میخواد

پرهام دهنش اندازه غار باز بود

راستین یدفعه بلند شد ایستاد و گفت - فرانسه یا ترکیه

-دانشگاهمون به احتمال زیااد به ترکیه میکنه

-بچهه هاا میگه ترکیه

پرهام یه نگاه بهمون کرد و عصبی تو موهاش دست کشید اینا چشونه ترلانم خیلی خوشحال بود

با حرفایی که زدن دیگه نزدیک بود غش کنم ولی حال خودما نمیدونم چی بود....

ادامه دارد ....


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
یکشنبه 03 مرداد 1395 - 13:59
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 7 RE رمان مدلینگ مغرورمن (6)

ارامیس

دوباره به حرفای ارشاوین گوش دادم

-ببین ارامیس اخرین باره میگم پارمیدا خواهر پرهام داره بورسیه میشه ترکیه ما هم میخوایم شوی مدی که ترکیه دعوتمون کردن شرکت کنیم مدل دختر کم داریم تو هم بیا باهامون تو هم خودتا جزو بورسیه ها بکن لطفا به نگاه خیره ی جمع توجهی نکردم و بی اختیار گفتم باشه و از جمع فاصله گرفتم چرا سرنوشتم کج شد من کجا دارم میرم منا و مد و مدلینگ و صحنه و ویراژ رفتن جلوی مردم نه نه نه بسه من میرممم و مدلینگ میشم اره

***

پارمیدا

دو ماه بعد /ترکیه/استانبول

با ذوق بیرونا نگاه میکردممم وااااااای چه خوشگل بود این سومین باری بود که خارج اومدم ترکیه خیلی خوشگل بووود

راستین - وااای فوق العاده است

رایان - ذوقش برا ما نیس برا سه نفریه که چند سال اینجان

-مگه شما نمیمونین

میلاد - کجا بمونیم دقیقا

واااای بلاخره صدای این میلادو من شنیدم

-واااای حرف زدی فکرکردم لالی و البته اینکه من و ترلان و ارامیس خونه هامون یکیه و بزرگ میتونین

بمونین

راستین - بگو جون من

-جو...

رایان پرید وسط حرفم - بیخیال شید لطفا

اییش پسره الدنگ بی ذوق راننده جلوی یه خونه نگه داشت پیاده شدم خونه که نه اپارتمان 120 طبقه ای بود یا خداااااا

تندی رفتم سمت اسانسور و طبقه 57 را زدم دیدم کلا 80 طبقه ی 6 واحدیه خیلی با 120 اختلاف نداره هوووووم

ارامیس - واحد 4

-اینجااااس

در را باز کردمکه فکم افتااااااااد جوووووونز

.......


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
دوشنبه 04 مرداد 1395 - 12:47
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 8 RE رمان مدلینگ مغرور من7

پارمیدا

یه اتاق خیلی بزرگ خوشگل بود که واقعا زیبا بود رفتم داخل و دیدم اندازه هممون جا داشت بیخیال همه بچه ها رفتم تویه اتاقا که تخت دو نفره بود وسایلم را گذاشتم خودما پرت کردم رو تخت و به اتفاقات گذشته فکر کردم

-پارتی...مدل..مدلینگ ...بورسیه...مدلینگ شدن توی شوی ترکیه ....تنها شدن تو کشور غریب...بدون نگرانی هیچ پدر و مادری و بدون بدرقه و استقبال اونا ....لعنت بهت زندگی لعنتتتتت

از روی تخت پا شدم و رفتم از ساک لباسام حوله ام را در اوردم و گوشیم را برداشتم رفتم حموم یه اهنگ ترکی گذاشتم و توی وان خوابیدم یدفعه یاد این فیلم ترکی ها افتادم که داد میزدن قهوه ام اماده کن اومدم بیرون بخورم دیگه تو این دو ماه تا تونستم ترکی و انگلیسی را فول کردم و اومدم میدونستم فوش نمیده بهم کلی با خودم فک زدم کلی خودم جواب خودم را دادم به دیوونگی خودم پی بردم اومدم بیرون و موهام را سشوار کردم و بعد با اتو صاف کردم که شلاقی شده بود یه تیشرت البالویی و یه شلوار جین و سوئیشرت پوشیدم و رفتم بیرون و هیچ کس نبود یعنی چی همه رفتن توی اتاقاشون اینجا که فقط 6 تا اتاق داره هوومم خب از دو نفر تو یکی من تنها شدم یدفعه جییغ کشیدم - هوووووراااااااااااااا

یهو 6 تا در باز شد یکیشون اومد بیرون -ام ....چیزه...هیچی....یاد ...ا.ینجا افتادم ....هیجانی شدم

رایان و ارشاوین و ترلان و پرهام و میلاد اومدن بیرون چرا من فکر کردم اینجا 6 تا داره هاااان اون در اخریه باز نشد حتمی شروین خاک تو سر توشه حالت متفکر به خودم گرفته بودم ومحاسبه میکردم دیدم همه در را بسته شده من اونجام شونه ای بالا انداختم رفتم توی اشپزخونه درش را که باز کردم فکر کردم همچی هست ولی عنکبوت گرفته بود فکر کنم داشتم به خودم و شکمم فوش میدادم دیدم تلویزیون هم برق نداره باید تعمیر بشه یدفعه جییغ بلند کشیدم - مننن گشنمههههههه خببببببببب خودما مثل پچه ها پرت کردم رو مبلا و دست به سینه نشستم رایان اخمو اومد توی حال و دست به سینه به دیوار تکیه داد و سرشا تکیه داد به دیوار ترلان خوابالو اومد نشست رو زمین و راستین روی زمین دراز کشید

-ااااااااه چرا مثل لشکر شکسته خورده این من گشنمه

رایان-خببببببب به ما چه اخه به ما چه بچه پاشو برو سوپری بقلمون بگیر دیگه

-ااااااا خب من کجا را میشناسم گم میشم

رایان عصبی نگاهم کرد رفت تو اتاقش برگشت لباس مناسب پوشیده بود و با هخمون اخم همیشگیش نگاهم کرد یه لبخند گشاد بهش زدم پریدم رو هوا

رایان - بریم

-بریییم

-اینجوری

-مگه چشه

-چش نیس گوشه بریم

-ایییییییش

وقتی دیدم رایان رفت بیرون دویدم سمت ترلان که نشسته خواب بود پرتش کردم رو زمین و با پا زدم تو شکم رایستین


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 05 مرداد 1395 - 11:37
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 9 RE رمان مدلینگ مغرور من 8

ترلان

خیلی وقت بود رایان و پارمیدا رفته بودن و برنگشتن و هممون نگران بوودیمم خیلی نگران شایدم الکی بود چون پارمیدا با رایان بود و مشکلی نبود چون رایانم یه جوون۱۹ ساله نبود که مردی بود برای خودش

پرهام ــــــــ اااااه پس این لعنتیا کجان ساعت چند بودـکه رفتن و الان چندهه

راستین خیلی ریلکس بود ـــــ بابا بچه نیستن که حالا میان

پرهام یه نگاه برزخی به راستین انداخت خواست چیزی بگه که زنگ در به صدا در اومد پریدم در را باز کردم و با دیدن اون دو تا که پارمیدا داشت میخندید و رابان به یه لبخند محو اکتفا کرده بود

ترلان ــــــــ ســـ....لــا....م

پارمیدا ـــــ سلاممم عشقولی خودم وای نمیدونی که چی شد اصلا یه وضعی بود و داشت میخندید

صداق تقریبا بلـــــــــــند پرهام نذاشت ادامه حرفشا بگـــــــه ــــــ کـــــجا بودیــــــــن تا الاااان هاان یه روزه اومدین باید با هماهنگی برین بیرون و بیاین بعدن که فهمیدیممم کی به کیه برین و بیاین اونم نه ۶ ساعت ۲ یا۳ساعت هااان جواب بدین کجااا بودین

رایان عصبانی بود خواست دهن باز کنه که پارمیدا با دستش متوقفش کردــــ پرهاااام ازت این انتظار را نداشتم واقعا من که تنهاا نرفتم بیرون با رایان رفتم که اونم همسن خودته ورمردیه و این یه بی احترامیه و دوم این که ما همون ۲ یا ۳ ساعت کارمون تموم شده بود رفتیم برای شما ها یه کوفــ.....

چیزی جور کنیم بیایم

یه بسته پلاستیک گذاشت رو زمین البته پرت کرد و رفت سمت راهروی اتاقا

پارمیدا حق داشت ولی نگرانس پزهام برای تنها خواهر کوچیکش هم حقی بود که پـــرهام داشت راسان یه پلاستیک را داد دستم و با صدای بلندی با حرس گفت ــــ نــــــــــــــــوش جــــــــــــــــاااااان

و رفت سمت اتاقش

صدای پرهام را شنیدم که با مشت های محکمی داشت به راهـــــــــی که پارمیدا رفته بود نگاه میکرد ــــلعنــــــتی .....صداش را بلند کرد ـــــ پااارمیــــــــدا

رفت سمت اتاق پارمیدا و من موندم جلوی در هاج و واج

گذشته (افسانه مادر پارمیدا )

به پسری که جلوم ایستاده بود باغرور همیشگی ولی برق خاصی توی چشماش بود

ـــــسلام ارمین خان

ـــسلام

ــــ کاری داشتین

ــــ بله

چادرـگل گلیم را به خودم پیچیدم که نسیمی که میاد نزنه بهش وبره کنار

ــــ افســانه راستش

اول از گستاخیش که اسمم را بدون خانم اورد تعجب کردن و عصبی شدم ولی با ادامه ی حرفش کپ کردم

ــــ با من ازدواج میکنی

ـــــآرمیــــن خان شمــ.....

ــــــ افسانه من دوســــت دارم منـــ.....م...ـــن عاــــ....شقـــــت...م

خواستم چیزی بگم که صدای مادرم جلوگیرم شد و برگشتم به مادر زحمت کش و پیرم خیره شدم

ـــــ افسانه کیه دختر برو کنار ــــ.. آرمین خان خوش اومدی پسرم مادرت چطوره شرمندشونم بخاطر کمکاشون

خیره شدم توی چـــشمای آرمین که به مادرم نگاه میکرد ـــ خوبن خاله جان خوبن شما چطورین

ـــــــ الحمدرالله پسرم شکر خدا خوبیم بیا تو پسرم امری داری

ــــــنه نه مامان جوون اومده بودن راستش یه سوال داشتن راجبـــ... راجب ..... چیز دیگه اره خوش اومدین آرمین خان حتما رسیدگی میکنم خبرتون میکنم خدانگهدار

ــــــ نه مـــ.....

ـــــبه سلامت سلام به خانواده برسونید

ــــ نه من اومدم بگم دخترتون را میخــــوام من دوستش دارــــــــ....


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
پنجشنبه 07 مرداد 1395 - 18:54
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 10 RE رمان مدلینگ مغرور من 9

حال

پارمیدا

به حرفای پرهام گوش میدادم ولی هیچی نمیفهمیدم ازش همش بهرفکر اون زن بودم اونی که با من مو نمیزد

ــــــ پرهاممم

ـ بله

ـــــ یه سوال میپرسم جواب بده

ـــــبگو ببین

ــــــماــــــ....مانمون چه شکلی بود

ــــــپارمــــ...یدا چلا میپرسی

ـــــ تو بگو خب

ــــــ دور از جونت شکل تو ماه بود چشم آبی موهای خرمایی که رنگ طلایی زده بود چشم درشت

لبای قلوه ای و صورتش مثل تو بود

نکنه نکنه اونا زنده ان نکنه امکان نداره

ـــــ پارمیدا چیزی شده

ــــــ نه نه چیزی نیس

ـــــ باشه من میرم میخوام برای کارای دانشگاهتون بریم

ـــــنبایــــــ....

ـــــ نه نمیخواد فعلا بیاین

سرم را تکون دادم که رفت و من موندم یه دنیا فکر و خیال یه چـــ.یزی اینجا عجیـــبه

گذشته دانای کل

افسانه چایی ها را به همه تعارف کرد و نشست دستاش را تو هم گره داد و سر به پایین به گفت و گوی ان ها گوش سپرد

خاله جان ـــــــ من دخترم را با پر قو بزرگ نکردم ولی توی زمین خاکی هم بزرگ نکردم زیاد نذاشتم براش ولی کم هم نذاشتم حالا نمیدونم والا شما که از خواهرم برام عزیزترین

مادر آرمین ـــــ عزیزی برام خاله جان پسر من سلیقه ی عالی داشته و منم به نظرش احترام میزارم هیچ نیاز هم به کاری از طرف شما نیس فقط یه جشن عروسی بزرگ میگیریم و برن سر زندگیشون حالا نظرت افسانه جان

افسانه با خجالت سرش را بالا گرفت و به صورت ارمین خیره شد ـــــ مـــ...ن مـــ..نم از این وصــلت راضیم

صدای گل کشیدن مادر آرمین خونه را فرا گرفت و عروسی برای هفته ی اینده برنامه گذاری شد


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
جمعه 08 مرداد 1395 - 08:39
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 11 RE رمان مدلینگ مغرور من (10)

پارمیدا

تویه یه باغ سر سبز نشسته بودم و قهقهه میزدم که یهو شروین پرید جلوم و از ترسم پریدم اونور

-الااااغ چرا اینجوری میکنی

-جاااااااااااااااااااااااااانم الاااااااغ

-حالا چرا خودتا صدا میزنی

-زشت خفته نیومدم از خواب بیدارت کنم اومدم بگم اینقدر الکی نخند کارت به wC میکشه

-اییییییییش هه هه هه از حرف تو بدتر شدم نممممممممک خالییی

صدای شروین داشت زنونه میشد -پاشو بینیم فندق خنگ چندش گرفته خوابیده

با تکونایی یدفعه پریدم بالا و شروع کردم به جییغ زدن

برگشتم طرف راستم که یهو قیافه ترلان را دیدم و شروع کردیم به جیغ زدن

یهو در باز شد و رها و طنین پریدن داخل پشت سرشم راستین و سه تایی گفتن -چتوووووووووووونه

رها - جن دیدین ....

طنین - روح هیولا دیوانه تیمارستانی ...

راستین - مرد با اره برقییییی

یهو به خودم اومدم با حرف راستین داشتم از خنده میمردم ولی کنترل کردم خودما - اییییییش فیلم ترسناک نبینین دوستان قیافه ترلان بد تر از صد تا اینا بود

همشون به ترلان نگاه کردن منم برای حفاظت از مو هام جیم شدم همه رفته بودن بیرون و تلویزیون داشت فیلم ترسناک نشون میداد پس بگو چرا اینا جوگیرن در 3 تا اتاقا با هم باز شدو شروین و ارامیس و ترلان و رها و طنین و راستین اومدن بیرون

-ااا چه عجب نذری میدادن تو اتاق شروین خااااان دل نمیکندی

خیلی ریلکس ساعتشا بست و کتشا مرتب کرد داشت از در میرفت بیرون

- اوووم کلیدم ببر ما شاید بخوایم بریم بیرون غرورتم سفت بگیر داری مییری نریزه برادر

بدون برگشتن ریلکس کلید و برداشت و جوابم و داد - کوچولو به پر و پای من نپیچ

-هوووووووم حتما در همه ی کار ها و لحاظ نمیپییییییییچم

منظورم از شو بود که کمکما میخواست

عصبی نگاهم کرد و در را محکم بست ریلکس به ممبل تکیه دادم - باید رو اعصابش کار کنه


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
پنجشنبه 14 مرداد 1395 - 20:41
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 12 RE رمان مدلینگ مغرور من (11)

پارمیدا

گوشیم داشت زنگ میزد بدون توجه به شخصی که زنگ میزد گوشی را برداشتم

-الوووووووو

یهو صدای انا توی گوشی پیچید-ایو شلاممم خااااالهه زشتههه

-واااااای سلاااااااااااااااااااام عشق منننن انااای خنگ منننننن جیگررررررر زششششششششت چطوری

ترلان با جیغ پرید بغلم -وااااااای اناس واای منم باهاش بحرفم

گوشی را از خودم دور کردم - ببند در تالار اندیشه را میزنم روی بلند گو

صدای انا بلند شد - ایوووو ایوووو خالهههه خنگه

-انا عزیزم ابرو داری کن برگشتم خونه برات مو نمیزارما گوشی رو بلند گو

تا انا خواست زری بزنه ترلان پرید وسط حرفش

-اناااااا کوچووولووووی من چطوره فسقل پرووو

یهو انا رفت کانال قربون صدقه و هعی دل بده قلوه بده

-ااااه انقدر دل و قلوه نیاین تا کارتون به مثانه و کلیه نرسیده گوشیا بده ننه ات

انا - اییشش جیگلت دلاد ....ماااااااااامااااااااااان بیا زشتتتهه اس

صدای پارمیس فضا را پر کرد فقط خدا خدا میکردم فوش ناموسی جلو این راستین نده ابروم بره به فنااا

پارمیس - الهیییییی جیگرت دراد به قل خودت نکبت بیشعور اخه نمیگی یه خواهر داری بزرگتر از خودت عوضیی نمیتونی صبر کنی بعد پر پر بشی دیوونه الهیی بری ترکیه محو بشی رااااسی چرا منا نبوردی بی ......

-خخخبببببب باشه پارمیس الان گوشی رو بلند گو عزیزم چند تا بی جنبه هم اینجا نشستن تا کارت به جاده خاکی نرسیده کنترل کن

-اااا سلام یعنی چیزه یعنی خب زودتر بگو دیوونههه حالا میگن چرا خواهر این مثل خودش بیشعوره

-اول اینکه بیشعور عممونه گل من دوم اینکه صفت خودتا به من نده بوس بوس ترلانم بووس میفرسته قبض موبایلم زیاد میاد پری خسیس بازی در میاره نمیده بای بای

پارمیس- ن...ه

گوشی را قطع کردم و بیخیال جیغ ترلان شدم رفتم وسط راستین و ارامیس نشستمممم و خودما مظلوم کردم طرف ارامیس شروع کردم به لوس بازی

-الامییییس عجقمممم نفسممم حالا که دقت میکنم اون خراش ماشینم تو ایران بزرگ بود میشه خسارت را به لیره ترکیه پرداخت کنییییییی من محتاجم

ارامیس یهو سرشا از توی گوشی اورد بالا و خیره نگاهم کرد و یهو زد زیر خنده -نههه عسیسسممم ماشین تو ایرانه منم رفتیم ایران به توماااااان بهتون میدم

-نمیخوااااام خانم من ازتون الان خسارتا میخوام

-منممم نمیخوااااااام خانم میخواستی همون موقع بگیری

یه زبون کوتاه در اورد و سرشا کرد تو گوشی نههه از این بخاری بلند نمیشه بعدی برگشتم طرف راستین اونم سرش تو گوشیش بود

-رااسییی جوون

همونطور که چت میکرد جواب داد -هووم

-میگمااا میشه یه پولی بدی قرض بدون برگشت هوممم

-اونی که منا فرض کردی عمته برو از عمت بگیر

-بیشعوررررر خب بده دیگه ببین دستم تنگه لباسام گشاده

-با نخ و سوزن درست میشه

-ااااه بیشعور اگه دیگه من با شما دو تا حرف زدم

یه پس گردنی نصار هر دوتاشون کردم و د برو که رفتیم تو اشپزخونه دلی از عذا در بیاریم کلی از غذا های بچه ها مونده بود خب بله همه ی14 نفر که غذا هاشونا کامل نمیخورن ااا خودم نخوردم یه غذای دست نخورده برداشتم اوووم همبرگر دوبل بوده ژاااااان کی از دستش رفته

نشستم به خوردن و به بچه ها فکر کردم و به مدلینگ شدنممم وااااای

ارفان ایران موند تا کارایی که تو ایران مونده را حل کنه یاد چند روزه گذشته افتادم که سینا و سمیر و. ساره را دیدم و باهاشون اشنا شدم و فهمیدم جیگری که توی اتاق اقای غلامی بود سمیر بودو چقدر بهش فش دادم عخی ساره و سینا هم خواهر برادرن و سمیر پسر عموشون و سینا دوست پسر طنینه

رایان و راستین و رها هم که خانواده اند

بعددششش میلاد تکه و شروین

ارامیس و ارشاوین

خود گلم و ترن هوایی و پری

همه با هم 15 نفر فعلا جای ارفان خالیه خیلی تازگی همشون ساکت بودن باید یکم عوضشون بکنم غذام تموم شده بود ولی تو فکر بودم چقدر راجب شروین حساس شده بودم مغروره بیشعور جیگر کوه غرور هلو اخر جیگره دیگه ایییییش داشتم با خودم امتحان و جیغ کشیدنای فرناز که فهمید بورسیه شدم رقیب زشتم بود و خوشحالیای ساناز خیلی مدیونش بودم خیلی کمکم کرد خدافظی با بچه های دانشگاه و ایندم اینده ای نامعلوم با دانشگاه و شغل جدیدم و اون زنی که وقتی با رایان رفتم بیرون دیدمش باهام مو نمیزد فقط ورژن پیرم بود هه هه هه بیخیال بابا مامان من توی قبرشون اروم خوابیدن و با بی انصافی تنهام گذاشتن نذاشتم حتی جشن 18 سالگیم را بگیرم هیچوقت یادم نمیره زمانی که سیگاری شدم زمانی که زندگی بهم ریخت کسی که همیشه 20 بود حالا تنها تک نمره ی کلاس بود و بیخیال ریلکس پریدن با دخترای خراب دوران راهنماییم دیر اومدن تا ساعت 2 یا 3 نصفه شب گریه های پارمیس و چک زدن پرهام دور شدن از ترلان اون همونجوری افسره موند ولی من خودما با اینکارا توجیح میکردم زمانی بود که شیطان بودم یه سیگار میکشیدم سیگار بعدی بعدی بعدی حتی اون زمانی که خودکشی کردم ام ناکام بود لبخند فقط پوزخند اونم به حرفای پسرا شده بودن یه دختر پسر نما همیشه کلاه سوییشرتم و تا نک بینیم میکشیدم ومیرفتم دور دور تا کسی نفهمه دخترم اما مهم ترین چیزی که موند توی اون زمان دختر بودنم بود اگه هر ادم کثیفی بودم با پسر ابم تو یه جوب نمیرفت توی جشن عروسی پارمیس بود که خانواده مهرداد اهل مشروب بودن خودما خفه کردم و تا اخر عروسی رقصیدم تو عالم مستی فقط پرهام به دادم رسید توی سن 17 سالگی با سرعت نور پشت ماشین میشستم

تا اومدن ایسا و دیدن زندگی دیدن خوشی های زندگی دیدن یه انسان دیدن ادامه زندگی اینده از اول شروع کردن همه همه شد که به ترلان رو اوردم اونا بلند کردم و با هم زندگی را شروع کردیم و بردیم از همه پیروز شدیم یاد اون دختره گلشاد افتادم اون بود که یه ..... واقعی بود از سیگار و مشروب و گل و هر نوع مواد به غیر از شیشه و اینا تا پسر بازی و خیابون گردی ها و دور دور های شبانه تهران و یه زمانی معلم من بود هه معلم کارای بدم

با صدایی از فکر در اومدم -پاررررررررمیداااااااااااااااااااااااا کوجایی

-هان ..بله چیه این چیز یعنی هیچی چیه ترلان

- دقیقا یک ساعت و نیمه اینجا نشستی خیره به در و دیوار داری فکر میکنی همه بچه ها اومدن بیا بریم پیششون

-اهان واقعا خب باشه بریم

ترلان تعجب کرده بود رفتیم پذیرایی بچه ها گرد نشسته بود

رها از اون وسط بلند گفت - بچهه هاع یه نظررررررر کی میاد جرات حقیقت بازی کنیم

-هوووووووراااااا من هستم... زود تر از همه نشستم اون وسط و بطری اب راستین را کش رفتم

همه بچه ها نشستن حتی رایان به حق چیزای ندییییییده

فقط شروین اون طرف پذیرایی بقل پنجره خیره به شهر سیگار میکشید دلمم خواست هنوز نتونسته بودم ترک کنم اخه ارامش میده بهم فقط تو خلوتم میکشیدم

رها - شروینن تو هم میایییی جرات و حقیقت

شروین با یه پوزخند سیگارشا خاموش کرد و اومد طرفمون نشست روی زمین همه تعجب کردن وااا مگه این انسان نیسبیخیال اونا بطری را چرخوندم که شد به راستین از رها

راستین -هورااا خب جرات یا حقیقت رها

رها یکم بهش خیره شد و یدفعه گفت - جراات

راستین دستاش را بهم مالید و پاشد رفت طرف رها چشماش را با گردنبند رها بست و بلندش کرد و یکم اونطرف تر نگهش داشت خودش رفت توی اشپزخونه یا علی میخواد چیکار کنه راستین با یه لگن پر از اب برگشت و یه کیسه یخ و روبه رها گفت - بین رها الان یه لگن پر از اب سررررررررد بقلته و کلی یخ باید توی چند دقیقه با دمای بدنت این یخ ها را اب کنی یکی یکی هر 30 ثانیه هم یه سطل ابیخ روت خالی میشه و اگه یخ بیفته دو تا سطل اب یخخ

-وااااااااای اینه مسابقه است بجای کارای جرات

رها - راااستییین خیلییییی بیشعوری تو که میدونی من سرماییم عوضی

راستین - دیگه دیگه

شروع شد تقریبا رها همه ی یخ ها را انداخت و دو برابر اب یخ تحمل کرد خیلی صحنه ی خنده داری بود

اخرم با عطسه ای پشت سر هم رها و کندن موهای راستین دیگه ترکیدیم رها با پتو و حوله روی سرش اومد نشست و هعی عطسه میکرد و فوش به راستین میداد

این دفعه خورد به ارشاوین و میلاد

میلاد - جرات یا حقیقت

ارشاوین سریع گفت -اوممم حقیقت

میلاد یه لبخند خبیث زد - خب بدترین شیطنتت چی بوده

-اوووف خب بردن ابرو یه دختر جلوی کلی پسر و دختر

پریدم وسط حرفشون - خب چجوووری

ارشاوین با یه لبخند خبیث رو بهم ادامه داد - سوالا تموم شد

-مررررگ

ایندفعه خورد بهه ساره و من یا علییییییی

ساره -جرات یا حقیقت

-جرات

ساره- عااااااالیه

یدفعه از جیبش یه بسته سیگار در اوردم گرفت جلوم

ساره - دوتاش را با هم بکش مطمئنن میپکی یا انصراف میدی کدوم

همه منتظر نگاهم کردن فکر کردن انصراف میدم ولی با جواب من تعجب جاشو گرفت - گفتی چند تا با هم

ساره - م....ن...د..و..تا

دو تا سیگارا برداشتم و دستما جلوی ساره دراز کردم که فندکش را داد چه سیگارم حلال زاده بود دلم خواست الان فرصتش شد

شروع کردم به کشیدن پرهام و ترلان سرشون زیر بود دوس نداشتم کسی بفهمه ولی دیگه چه میشه کرد غرور لعنتیا وقتی تموم شد ساره با دهن باز بهم نگاه میکرد - تو ...سیگاری هستی

خواستم بگم تفریحی که ضایع بازی نشه ولی به جاش گفتم - این سوال برای گفتن حقیقته ....


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
جمعه 15 مرداد 1395 - 18:18
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 13 RE رمان مدلینگ مغرور من (12)

پارمیدا

وااااااااای سرم رفت درد گرفت پوکیدممممم به فنا رفتم بسه دیگه چقدر اخه فکو تکون میده اخه تو کشور غریب چراااااا معلم ایرانی حداقل دو تا فوش به ایرانی بهش میدادم نمی فهمید الدنگ بی خاصیت جالبیش این بود که رایان و راستینم فیلشون یاد هندوستان کرده اومدن درسای دانشگاه گوش بدن تازه شری هم بهش میگن بیاد اون دیگه یه پاش لبه گوره بابا چه به درس

-خاانممم

اااا اسی بود داشت منا صدا میزد کاش بیرونم کنه -بلههه استاد

-معلوم هست حواستون کجاست الان من چه درسی را توضیح دادم

خیلی ریلکس تر از قبل نشستم و شروع کردم توضیح دادن از اول درس تا اخر درس جایی که هنوز مرده توضیح نداده بود

فکش افتاده بود - خب استاد اتمام جلسه یا الله

فقط عین جت موتوری از کلاس پریدم بیرون و بچه ها عین این ایل مغول ها حمله کردن بیرون و همه یه تشکری قربونت برمی میکردن و د برو که رفتیم

سریع رفتم جلوی در حراست این دانشگاه و اسمای معاون و مدیرا را حفظ کردم در دفتر باز بود کسیم داخلش نبود پریدم داخل و رفتم سر میز مدیرشون و دست خط انگلیسیش را کپی کردم و روی یه برگه نوشتم اخرشم امضاش را کپی کردم اسمش جهان ایلماز بود هاهاهاها

رفتم سر کلاس ترلان و ارامیس عوضیا با هم بودن این کلاسا در زدم و در را باز کردم و با نهایت ادب سخنرانی کردم و به انگلیسی باهاش زر زدم - سلام جناب اقای ایلماز گفتن دو خانم ارامیس کاویانی و ترلان فرهمند بیاین حراست برای کارهاشون خودشون در جریانم اینم نامشون

استادشون پیر بود و عینکی موهای بور و زرد که سفیداش بیشتر بود به یه ته ریش سفید چشمای ابی که یه کت و شلوار مشکی مارک با کفش و کیف مارک چررررررررررررررررم اشغال بپکی

خر شد هووووووورااااااااا ارامیس و ترلان اومدن بیرون و با تعجب بهم نگاه میکردن دویدم سمت در خروجی اونا هم به دنبالم برگشتم صداشون بزنم که با سر رفتم تو یکییییی یا علی این کیه بابا


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 16 مرداد 1395 - 11:22
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 14 RE رمان مدلینگ مغرور من (13)

ارامیس

-اخه اسکل ما داشتیم درسا گوش میدادیم چرااااااا میای مارا کش میری

به پارمیدا نگاه کردم عین چی استرس داشت و ناخوناشو میخورد حتی ماشینا داد ترلان برونه

-پاااااارمیدا

-ها....ن...چیه..رسیدیم

-معلوم هست چته عین چی داری ناخوناتو میخوری و استرس داری

-م...ن ...نه باو

وقتی ماشین ترمز کرد یهو جیغ کشید و پیاده شد این بشر دیونه است پیاده شدم که به قل پارمیدا فکم افتاد رو اسفالت اولالالا یکی منا بگیره پس نیفتم

پارمیدا جیغ کشید - واااااااااااااای نه نکنه اینجا ادمای دیگه هم باشن من بلد نباشم ضایع بشمم اااااااااه لعنتی من چم شده اه اه اه اه اه

-پاااااااااارمیدا دیوونه شدی هااااا بسه باباااا

یهو ریلکس شد رفت سمت اون قصر که وقتی در را باز کردن جمعیتی که دید یه قدم اومد عقب کلا یه ایل کلی لباس های مختلف و شیک و خوشگل دستشون بود

دست پارمیدا و ترلان را گرفتم و کشوندمشون سمت اونجا وقتی اسم هامون را دادیم بعد هماهنگی گفت بریم داخل واقعا الان از هیجان میمیرم به فنااااااااا میرممم سوار اسانسور شدیم و دکمه ی طبقه 27 را زدیم توی اسانسور به پارمیدا خیره شدم به موهای طلایی رنگش و چشمای ابیش دماغ متوسط و خوش فرمش چشمای درستش و لبای زیباش که با رژ قرمزی که زده بود تو چشم بود موهاشا فر کرده بود و دورش ریخته بود با یه تاپ قرمز و یه کت لی و شلوار هم جنسش و کفشای ار ال استار قرمزش و کوله ی لی

ترلانم موهای قهوه ای روشنش را فرق باز کرده بود شلاقی اتو کرده بود یه تونیک سبز با چکمه های خردلی ساپورت مشکی پوشیده بود و روش یه کت خز خردلی با کوله هم رنگش صدای خانمه گگفت رسیدیم ما هم پیاده شدیم و وسط اون سالن زرگ که خیلی خلوت بود ایستادیم پارمیدا گوشیش را برداشت ولی خط نمیداد

-حالا چیکار کنیم

پارمیدا یکم فکر کرد بعد شروع کرد به داد زدن - پرررررررررررررررهاااام رهاااااااااااااا راااااااااااااستییییییییییییییین راااااایاااااااااان

شروییییییییییییین طنییییییییییییین

-پاارمیدا جیغ و داد نکن بابا ابرو نموند برامون

رفت یکی یکی در اتاقا را باز کرد ولی خالی بود یدفعه یه پسره از پله ها اومد بالا و با لحجه ای که سعی داشت فارسی حرف بزن رو به ما گفت - هی شم...ا ایران...هس

-بله دنبال اقای شروین شادرخ میگردیم میشناسید

-ااااا شروین ... شاد...لخ....بعله..انجا ... هست ... فک ..کد

شااادلخ وااای چی میگه این بشر به راه پله اشاره کرد که تهش یه در بود

-تنکس

-اووو خواش کد فقد جیغ نکش د اینده

واااااااای خدایا ترلان از زور خنده قرمز شده بود پارمیدا هم دستشا گاز گرفته بود

-اوکی

به سمت راه پله رفتیم وقتی که یکم از اون پسره دور شدیم سه تایی ترکیدیم از خنده حالا تمومم نمیشد

همون دری که پسره گفته بود باز شد و شرویناومد بیرون و با

تعجب به ما نگاه کرد

یهو هر سه تامون یاد شادلخ افتادیم و ترکیدیم

شروین - هیییییییییس چتونه ابرو نذاشتین قراره اینجا کار کنینا

پارمیدا جیغ کشید و رفت سمت شروین-واااااااقعااا میشه همکار من شادلخی باشه

شروین اخمو بهش نگاه کرد-اول اونکه شادرخ نه شادلخخ سوم اینکه منما

- نه بابا تو را نمیگم نمک اون پسره که میگه فک کد شاد لخ

-جانو میگی باشه عین خودت یه منگله حتما همکارت میشه

-الان که اینه ام جلوم ایستاده برادر

-انگار خودتم باور کردی

-اره منگل بودن تو را باور کردم

-باشه نمک نریز بیا تو

رفتیم داخل که با چیزی که دیدیم یکم فقط یکممم معذب بید


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 16 مرداد 1395 - 13:16
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 15 RE رمان مدلینگ مغرور من (14)

پارمیدا

یه دختررررررر خیلییییییییییی جیییییییییییییغ خیلیییییییی جیییییعغ جلوم نشسته بود و با غرور و حرص نگاهم میکرد

-عزیزززززمم تموممم شدم ذووب شدم اتیش عصبانیتت خیلی تنده گل مننننن

یهو یه حالت عشوه گرفت که به سطل اشغال نیاز پیدا کردم - نهههه عسیسم فقط دااشتم نگاهت میکردممم ببینم این رنگ موی مضخرفی که زدی چه مارکیه ااه بی احترامی نشه عزیزممما ارایشگرای ایرانی همینه کارشونه البته سلیقه ی خود ادمم باید خوب باشه

عوضی به من بی احترامی میکنی با اون صدای جیغ جیغوش و لبااای اندازه کامیون های ایرانه

-اااا گلمممم راست میگی دقیقا فکر کنم شمام دادی این ارایشگرای بیخودی ترکیه برات رنگ کنن چون من این رنگا توی رنگ قهوه ای جوب های ایران که وقتی اب بهش خورده رنگش رفته دیدم شباهت ندارینا مو نمیزنین گلممم فقط اگه خیلی هم از لبات راضی نیستی من یه نفر را دارم که لبا را صاف میکنه اونجوری بهتر بهت میااااااااد

هاااااااااای برو بخوووووور خوبت شد جیگرررررررررررت درااااااد

-باااشهههههه گلم ولی نظر نخوااااااستم اهان راستی معرفی نکردم سلما گلجان هستم متولد ترکیه دو رگه هستم که البته از ایرانی بودنم راضی نیستم

-ااا منم پارمیدا امیری هستم دقیقا منم خیلی بدم میاد با یه دو رگه اونممم از طرف ترک هاا دوس باشم الانم به خاطر نابغه بودنمم و خوااااااااهش های شروییییییییین جووووون بود که اومدم ترکیه وگرنه فرانسه هم میتونستم برمم

معلوم بود از کلمه ی شروین جون عصبی شد بسوووووووووز عنتر خانم

-منم ارامیس کاویانی هستم ایشونم ترلان فرهمند هستن خوشبختیم

شروین پرید وسط دعوا میزاشت دهن اینا اسفالت کنم بعد زر میزد- خب سلما دختر خانم شهرو کسی هستن که بهتون اموزش مدلینگ شدن را میده بهتره کنار بیاید با هم ارفانم اومده و دیگه الان گروهای 3 نفره و چهار نفره براتون شهرو خانم درست میکنن

سلما -اوووه مای گاد شروینم اینا که نه هیکل دارن نه رو اندام هستن عزیزم چج..

-سلمااااااااااا ججووون فکرکنم اونکه میخواد به ما اموزش بده و ما را اماده کنن شرویییییینتونننن و مادرتوووون هستن

شروین یه پوزخند زد و گفت میتونین برین

بچه ها پاشدن ولی من نشستم سلما که داشت میرفت وسط راه ایستاد - عزیززززززززم شروینم گفت میتونیم بریم

-ارررره عزیزمم برا شما گفت من با شروینتووووووووووون کار دارم

با حرص یه نگاه به من و شروین کرد و رفت بیرون پا شدم ایستادم جلوی میز شروین

-شروینشوووون این سلمااااا که توی کارای ما نیست

-چرا اتفاقا شاید بیاد توی گروها

یه پوزخند مسخره ای بهش زدم - ااااااا ایشونم هستنننن جالب شد بهتره نه توی گروه من باشه نه جلوی چشاام چون ممکنه یهو بزنممم زیر همه چی اونوقت بگو سلمااا جون کمک شروینشووون بکننن بابای

در را یهو باز کردم که دیدم سلما نزدیک بود بیفته جاخالی دادم که دستشا به در گرفت

-عزیزززززززززززم گوشاتا از زیر در میکردی تو نه اینکه تا شکم خم بشی

از کنارش رد شدم و به جمع بچه ها که توی سالن ایستاده بودم رفتم


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 16 مرداد 1395 - 15:01
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 16 RE رمان مدلینگ مغرور من (15)

اعصاب برام نمونده ها اول تو دانشگاه میرم تو شکم مدیرمون جهان ایلماز ماشاال... چقدرم بهش فوش خارجی دادم جیگرم بود ولی به هر حال شکم که نه سیکس پک اون اومد تو سر من مدیرررررررر اخه36 ساااااااله نه اخههه کجا اینجوریه بعدم که با این سلما اشنا شدم دختره ی استغفرالله یاد فرناز افتادم دیدمش دختره ی از دماغ فیلم که چه عرض کنم برج خلیفه ی دبی افتاده

شهرو خانم همونطور حرف میزد من هیچی نمفهمیدم

-اممم چیزه من هیچی نفهمیدم ببخشیداا این بقلیام خیلی پچ پچ میکنن منم فوضولم .....

ارشاوین و راایااااااان بقلمن اوه اوه خونم حلاله

شهرو - عزیزم مگه دبستانه دارم روش های کارتونا میگم خوب بقیه اش را گوش کن خب همونطور که میگفتم باید روی تناسب اندامتووون خیلیییییی دثت کنید روزای اول باید رژیم بگیرید و حداقل هر روز پیاده روی های سنگین بعد سبک بکنید

قد و وزن باید همانگی داشته باشه طرز لباس پوشیدن و برای خانم ها ارایش و استایلشون انگار فقط 4 الی 5 نفر جدیدن درسته

صدای شروین از پشت سرم اومد - بله

شهرو سری تکون داد گفت دنبالش بریم ما هم عین جوجه هاش دنبالش راه افتادیم و رفتیم تویه یه سالن که چهار تا سن داشت برای راه رفتن و تمرین سمیر سینا و ساره رفتن اخرین بخش

شهرو - خب ارامیس با راستین و ترلان ومیلادیه گروه و رها و طنین و ارفان و پرهام هم با هم میمونه رایان و شروین و پارمیدا و ارشاوین البته خود شروین خیلی کار انجام نمیده سلما هم بره تو گروه سمیر و اینا

-خب سه ها که تکمیل شدن گروه کم بود منا با اینا گذاشتیننننن

شهرو - از خداتم باشه با چند تا کار بلد افتادی

-عجببب من با پسرا افتادم کاربلدن به من چه هر گروه دو تا دختر داره به من که رسید کار بلد شدن

شروین - میخوای یکیشونا با سلما عوض کنم

اشغاال بزنم فکشا بیارم پایین - لازمممم نکرده شروینشوون تو یکی باشی از صد تا اون بدترییییی

شهرو - چیزی گفتی

- نه گلمممممم

دلم میخواست بگم خلمممم ولی بزرگی گفتن کوچیکی گفتن

یهو وجی زد تو ملاجم

هوووی چه مرگته وحشی

وجی - من چه مرگمه مگه شروینشوون هم از تو بزرگتر نیس

برو بابا 5 سال که چیزیییییی نیس

وجی - 5 ساااااااااال 7 سال خنگه اه اه اه

به درک چه فرقی داره همینه که هست

وجی - وقتی نیومد ازت خواستگاری کنه اون معلم عینکی ترلان اومد گرفتت میفهمی

همچین مالی نیس

وجی - ارههههههه تو خوبیییییی

مرگگگ گمشو

از فکر و خیال جفت پاپریدم بیرون نشستم روی صندلی ها تا شهروووووو دوباره فکشا به کار بگیره


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
دوشنبه 18 مرداد 1395 - 12:45
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 17 RE رمان مدلینگ مغرور من (16)

ارامیس

همه داشتیم گوش میدادیم ولی پارمیدا هی غر میزد و عصبی بود خب بچه گناه داره با 3 تا پسر دشمنش افتاده حالا دشمنمممم که نه ولی خو بیخیال خودرگیر شدی ارامیس چقدر عوض شدی چقدر شاد شدی دوری از اون خانواده و فامیلات بهت ساخته این دختر چقدر منا عوض کرد هعییییی

شهرو - خب تموم شد همینا که گفتما انجامم میدین تا وقتی مدیر اومددد راضی باشه ازتوننننن و برای شو اماده ی اماده بااشیننن اوکی

همه تایید کردن و اون رفت

پارمیداا - واااااااای راحت شدم ماشال معلومه دخترش به کی رفته بلند شد رفت بقل بالکن و هنذفری گذاشت توی گوشش و نشست لبه سکوی اونجا ماشاال.. همه توی گوشین چیکار کنم اهاااااا ارشاوین داشت با رایان حرف میزد

ای بابا یهو چشمام روی یه جا ثابت موند واو سلما چسبیده بود به سمیر و ولش نمیکرد سمیرم سرش تو گوشیش بود محلش نمیذاشت جاااااااااااااااانم چقدر زیباااا اولالا برو تو گوشی مردم

یهو یکم فکر شیطانی ب سرم زد پارمی حق داشت -وااااااااااااای چقدر هوا اینجا گرمه ماشاال... من نمیدونم اونا که به هم میچسبن چطوری گرما را تحمل میکنن اووووف

خودما تند تند با دستم باد میزدم چه فیلمی بودم زوووووووون

سلما یه نگاه چپ چپی بهم کرد از جاش بلن شد و با اون کفشای 20 سانتیش قدم برداشت که وسط راه متوقف شد و برگشت طرف پارمیدا که ... که ... چشما...ش خی...س بود

سلما * تصویر: /weblog/file/forum/smiles/28.gif

اااا سوژه را نگاه کل عصبانیتم فروکش کرد جوووووون پاره پاره داره گریه میکنه حالا جیگرما خنک میکنممم هااااااای

صداما بلند کردم - ااااا پارمیدا جون به یاد عشقت یا شکست عشقیت داری گریه میکنی عسیسم الهیییییی

پارمیدا چشماس اشکیش را پاک کرد و با چشمای قرمزش زل زد بهم خدایا چقدر چشمای ابیش وحشی شده بود موهای پر پشت قهوه ایم کشیدما یه تکونی به خودم دادم که یهو پارمیدا اومد طرفم و حلم داد که اگه تعادلم حفظ نکرده بودم بخش زمین میشدم

-هاااای وحشی چته

-من چمههههههه من چمههههههه چرا اینقدر عقده ای هستی هاان چراااا دختره سوسول به پولداریت مینازی به میلیاردر بودنت مینازییییی بنااااز چون یه اشغالایی مثل شما پولدارای الکی زندگیمما ازم گرفتن اره مثل شماها عشقم نههه زندگیییییم را نابود کردین و با پول دادن رفتیننننن ول کردییییین با اینکه بچه بودم همشا فهمیدمممممممم فهمیدمممممم میفهمی بهتره تو دست و پای من نپیچی چون بد میپیچونمت قاتلاااااا

کپ کرده بودم و ترسیده بودم با هر حرفش حولم میداد ولم کرد دوید بیرون اون پسر خوشتیپه که همراهش بود و اون دختره ارامیس و ترلانم دنبالش رفتن من اون وسط ایستاده بودم بغض کردم بهم توهین کرد بهم گفت قاتل مگه ما پولدارا هممون یه مدلیم اصلا کی از زندگی نکبتی من خبر داره بغضم شکست کیفما از روی زمین قاپیدم و با قدمای تند از اونجا اومدم بیرون و میدویدم که یهو پام پیچ خورد و افتادم رو زمین و زار زدممممممم

شروین *

اون دختره ی عصبی و اون چشمای اشکی مال پارمیدا اون دختره شیطون بود اون اشکا و هق هقا مال سلما بود دختر نانازی و سوسول و مغرور علیرضا ایلماز بود اینا چشون بود همه ی بچه ها رفتن رایانم گفت من میرم تو هم بیا چشمم خورد به گوشی پارمیدا که لبه ی سکو تراس بود رفتم و هنذفری را ازش در اوردم که اهنگش بخش شد تا خواستم قطعش کنم گفتن این چه اهنگیه که پارمیدا را اینجوری کرد

فکر می کردم اون یه ذره آدمه
رفت و تنها شد دلم یه عالمه
البته تا اونجای یکه یادمه
هر چی خوردم از این دل سادمه
نه خسته شدم از آدما و طعنه هاشون
خسته شدم از اومدن و رفتن هاشون
خستم از خیابون و پیاده روهاش
ازت که خواسته بودم مراقبم باش
چقدر تنهام تنهام تنهام
چقدر سرده بی تو دستام
تورو می خوام میخوام میخوام
پر از شک سرده چشمام
هنزفری تو گوشمه یه کوله ام روی دوشمه
یه پیرهن سیام تنم همون که همیشه می پوشمه
نمیدونم کجای شهرم تو کوچه ها سرگردونم
به امید اینکه تورو ببینم سرمو برگردونم
ولی حیف تو اینجا نیستی
مگه تو همونی نبودی که میگفتی پام وا میستی
منم و جای خالی با یه مشت یادگاری
که از همدیگه دو سه سالی داریم
حالا تکلیف چیه فراموش کنیم
نه این کارا کار ما نی
با اینکه همش دنبال فانیم
ولی بی خیالی تو مرام ما نی
یادمه می گفتی حتی اگه از آسم
ون سنگ بارید
بازم قول بده که دوسم داری
نمی خوام ببینم غم داری
ولی حیف که این روزا یه حس دیگه رو من داری
خسته شدم از این همه کشیدن
نصفه شب از خواب پریدن
تو بی خیالی ولی من
عاشقتم هنوز شدیدن
بارون و تهران هدفون و آهنگ
این راجب خانوادشه حرفاش تو سرم اکو میشد و اهنگم همراهش - عشقمم نه زندگیما شما ازم گرفتیییین شما قاتلا
چرا تو بی من نمی شی دلتنگ
نگام هر شب به آسمونه
بی تو کلافم پر از بهونه
چقدر تنهام تنهام تنهام
اره تنهاس اون خیلی تنهاس به خاطر همون بود اشکش در اومد به خاطر همون بود از سلما بدش اومد
چقدر سرده بی تو دستام
تورو می خوام میخوام میخوام
پر از شک سرده چشمام

عشقش نه زندگیشا ازش گرفتن چشمم افتاد به اسم و خواننده اهنگ مهدی جهانی و علیشمس اسمش چقدر تنهام

-چقدر تنهام...........................


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 19 مرداد 1395 - 13:46
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 18 RE رمان مدلینگ مغرور من (17)

پارمیدا

نمیدونستم کجام فقط تا به خودم اومدم دیدم بقل ابم و اسکله نشستم پاهام توی شکمم جمع کردم به اب نگاه کردم

-چقدر تنهام تنهام تنهام چقدر سرده بی تو دستام تو را میخوام میخوام میخوام پر از اشک سرده چشمام

-هعی خدایا هعی دنیام سیاهه چرا فقط ما چرا ما چهار نفر باید بدبخت بشیم چراا هااااان چرا پارمیس من ترلان پرهام چرا مااا مگه ما نباید از زندگی لذت ببریم اغوش پدر و مادرم از ارامیس شنیدم میگفت پدر و مادرش دارن بدبختش میکنن میگفت زندگیشا سیاه کردن نگفت چرا ولی حداقل به اون یتیم نمیگفتن وقتی میفهمیدن ما داریم سه نفر زندگی میکنیم بدون دخالت عمه ای یا عمو و دایی تنها خاله ای که داشتیمم رفت تنها مادر ترلانم رفت ازادی که خیلی از دخترا میخون را من داارم ولی خانواده ای که اونا نمیخوان را من میخوام چرا یچوقت شکر گزار خدا تو هیچ مواقعی نیستیم تنها دوستم که داشتم همون ساناز بود که اونم بچه طلاق بود گند زده بودن به زندگیش

صدا هایی از حرف زدن با خودم درم اورد ترکی را خوب بلد نبودم ولی میفهمیدم صدای جیغای یه دختر و داد های یه پسر

دختر به ترکی حرف میزد - کرم ... نرو ...منو ...بدبختم... کردی یه کلمه گفت نفهمیدم که فقط با کلمه ای که گفت منم شکه شدم ...من حاملممممممم بد...

-باااااید سقطش کنی

با چکی که بهش زد دیگه نتونست حرف بزنه اون مادر بود مادررررر دویدم سمتشون و سپر اون دختره شدم و به ترکی و انگلیسی فقط حرف زدم - اهااای نزنش اون بچه داره از تو از توی نامرد اونم یه انسانه دوس داشتی مادرتم تو را سقط کنه نامرددد اگه بچه بزرگ شد لقب باباش نامردهه نه پدررررر بفهم

دختره هق هق میزد و منا سفت گرفته بود

-من نمیتونم من هنوز خودم 26 سالمه ...نمیشه خو....

نمیفهمیدم چی میگفت اااه

-من ایرانیم و ترکی بلد نیستم ولی اینا بفهم و تو ذهنت بکن که وقتی داشتی اینکارا انجام میدادی باید به این عواقبش هم فکر میکردی

........


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 19 مرداد 1395 - 15:19
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 19 RE رمان مدلینگ مغرور من (18)

پارمیدا

عصبی شده بودم و استرسی دوباره شدم اون دختره دوران راهنماییم اون دختره که توی خیابون ازش دفاع کردم اسمش گلشن بود و با اون پسره کرم ازدواج کردن و الان 3 ماهگیشه باهاش دوست شدم و اونم انگلیسی بلده باهاش انگلیسی حرف میزنم و رابطمون خیلی خوبه از اون روز که با سلما دعوام شد غیر دو سه بار از دور ندیدمش اونم همیشه ناراحته دارم با خودم میجنگم ولی....

ترلان - پاشو بابا فردا شو ترکیه داریمااا

-چی شد که کارمون شد این هعییی

ترلان - زندگی برامون تعیین کرد

- ههه متنفرم از این کارای زندگی

ترلان اومد جلوی پاهام زانو زد و تو چشمام خیره شد - چی شدی پارمی من چی شدی که انقدر بهم ریختی دوباره خاطرات زندگی بیخیال ما اینیم ما زندگیمون اینه گله نکن از خدا به سمت خدا برگرد خودش همه چیز را درست میکنه

-بریم

با هم راه افتادیم سمت شو روی هر 4 صحنه بچه ها بودن روی یکیشون ساره میرفت یکیشون پرهام یکیشون ارامیس و یکیشون رایان هم زمان بودند هیچ شوقی نداشتم اصلا از قیافه و همه چی افتادم ضعیف شدم باید برگردم رفتم توی اتاق اماده شدن کلی غذا بود نشستم نصفیش را خوردم بعدم نشستم جلو اینه موهاما گوچه ای بالا سرم بستم یه رژ قرمرز زدم یه خط چشم زدم یه تاپ قرمز و شلوار لی هم پوشیدم با کفشای قرمز پاشنه 5 سانتی جووووون چه خوشگل شدم بریم رفتم پشت صحنه و وقتی رایان اومد زدم تو صف و جلوی ارشاوین رفتم که صداش در اومد منم بیخیال قدم برداشتم شهرو تا منا دید چشاش 4 تا شد و توی چشماش یه نفرتی بود هه بیخیال بابا به خوبی رفتم و برگشتم و برای ارشاوینم یه زبون در اوردم و حولش دادم که بره اصلا چرا نباید رو صحنه لبخند زد هعی عین میرغضب خدا بیامرز باید بریم و بیایم واااااای چرا من افتاب پرست شدم سر دو دقیقه به زندگی برگشتم شکست زندگی هم به من نیومد پوکرفیس خیره شدم به بچه ها یه دستم و گذاشتم زیر چونم و نگاهشون کردم یهو دستم کشیده شد که نزدیک بود بیفتم دیدم ارشای بیشعوره

- مرض دارییییییییی برادر

-اره همونطور که تو داری

-هاهاهاها

نشست بقلم و به صحنه خیره شد دیدم این چرا خیلی با ارامیس شباهت نداره پوست ارمیس خیلی سفیده دماغش قلمیه و ابروهاش کمونیه و صورتش بیضی شکله اما این جیگرمون ابرو هاش مثل بیشتر پسرا نیم دایره ایه صورتش گرده دو تا چال خوشگل داره مماغش گوشتیه ولی خوشگله لباشم مثل ارامیس خدا مرگمممم پوستشم سبزه گندمیه یه چیزی هست دیگه

-تموم شدم خوردیمممممم مگنه خوشگل ندیددی

بیشعور جوگیر خو راست میگه 1 ساعت دارم دید میزنمش - عزیزم اونا که هر روز تو اینه میبینم داشتم ما ارامیس مقایسه میکردم دیدم ارامیس به اون خوشگلی تو اصلا شکلش نیسی

غیر مستقیم به جیگرمون گفتم زشت ولی ناکس خوشگلللللللل بود

-اااا من زشتم نگو خندم میگیره تو که زشت تری وگرنه الان حداقل یه دو سه تا دوس پسر داشتی

-ااااااا به دوست پسریه گوشیتا بده

-میخوای برای چی

-میخوام مخاطبای خاصتا ببینم

-فوضووووووووولی نچ نچ نچ

-هه هه ه هه

رایان و ارامیس اومدن پیشمون اقا حالا که اینا جیگرن بزار فالورا اینستاما ببرم بالا گوشیما در اوردم با مونو از توی کیفم و وصلشم کردم خودما یکم نزدیک کردم به ارشا دست ارامیسا کشیدم که افتادم توی بغلم رایانم کشیدم نزدیک بچم غریبی میکردم اومدم بگم یک دو سه رها و ساره و میلاد عین جت اومدن تو عکسو راستینم از اونور پرید تو عکس

- 1 2 3

عکمسا گرفتم جووووووووون چه جیگر تو جیگری شده کلی عکس گرفتیم و شکلک در اوردیم تا بلاخره خسته شدیم منم نشستم پست بزارم


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
چهارشنبه 20 مرداد 1395 - 13:12
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 27 RE رمان مدلینگ مغرور من 19

پارمیدا

روزها پشت سر هم میگذشت میرفتم دانشگاه بعدش خونه میرفتم میومدم سر صحنه شروین و ارفان و میلاد و اینا کمتر میان خونمون بیشتر سر صحنه و توی شرکت بودن و دیگه داشت حالم از این زندگی یک نواخت بهم میخووورد

رفتم سر تل یکم حوصله ام پوکیده بود خب +999 تا پی ام از کانالام بود بیخیال 99 تا پی ام از گروهام بود و150 تااااااااا از افرادد یا علی سابیقه نداشته نکنه مشهووور شدم ولی خب من که هنوز رو شو نرفتم اوووم بعله بعله رفتم تو افراد ساناز 70 تا پی ام یه دو سه تا پسر سلام خوبی نوشته بودن کلی هم از گروه دانشگاه بچه هاش تبریک و پاچه خواری داشتن میکردن بگو پس چرا اووووم فری هم که پیام داده دشممنممممم

-سلام زشت بد قواره ترکیه بهت میساززه چند تا پسر تور کردی تا حالا

-اولا ببند در دهنتا دوما من کسیا تور نمیکنم چون ماهیگیر نیستم سوما خاک بر سرت معلوم نیس خودت داری چیکار میکنی

انلاین بود سریع تایپ کرد

-اه اه اه برا من اولا و دوما نکن فسقلی زشت همینه که هست تا چشات دراد

-در اومد شاد باش بابای

بیخیال جواب دادن بهش شدم رفتم تو گروهام جووووووون ساناز دعوتم کرده بود کلیییی جیگرررررر کلیاااا چقدرم شیک لفت میدن این پولداراشون اصلا تو چرا اینجایی وااااااااای یکیشون بدجوری چشمم گرفتته بودش رفتم اسمم و عکسما تغییر دادم شمارمم که مال اینجاس نمیخوره رفتم توی پی وی هوووورا ان بود

-الهیییی خیر نبینی الهییی جیگرت دراد الهیییییییییی به حق همین رووووز این ذلیل شده کیه پسره بی حیا

-برو جمعش کن خانم تا بلاکت نکردم ریپورت بشی حوصله ندارما تو دیگه کی هستی

-خفه شو مردک بی خاصیت اگه من دخترما بهت دادمممممم برو در کوزه ابشا بخووووور

چه ربطی داشت سوتی دادم

-خانمممممم مزاحم نشووو

-واااااااای حالا انگار درخواست دادم برسونمش

جواب نداد بیشعوور ولی جیگر بود بیخیالش شدم بلاکش کردم و عکس و اسمما درست کردم سرما اوردم بالا بله ترلان و ارامیس جیک جیکی حرف میزدن ارشا و رایان سرشون تو گوشی بود پرهامم داشت از تو گوشی فوتبال میدید رها و ساره هم داشتن کیک میپختن جوووووونز بقیه هم بیرون بودن یکم شیطون شدم فقط یکم اروم اروم اروم رفتم سمت مبل دونفره رایان و ارشا سرشون نزدیک هم بود یدفعه دو تا سر را بهم کوبوندم البته اروم ولی نمیدون م چرا صدا دادشون رفت هواااااا

-پاااااااااااااااااااااارمیداااااااااااا میکشمت

چشمام و بستم و پا به فرار گذاششتم که موهام از پشت کشیده شد رایان بود اخی بقل سرش سرخ شده بود موهام و گرفته بود و میکشید یدفعه عین جت دنباله موهاشا گرفتم و کشیدم و جیغ میکشیدم

-ولمممممم کن

-تو ول کنننننننن

-تووووووووو

-تووووووووو

-بکننننننن

-چیااااا

بیشعور بی فرهنگ با پام زدم تو شکمش

- شعوووووووووور داشته باش بی خاصیت

-نداااااارم وحشی امازونی چرا میزنییییی کرمممممم داری

-ارههههههه از نوع اسکاریس

-هه هه ههه وللللل کن موهام کنده شد

-رایانه عبضی تو ولللللللل کن موهای طلایی خوشگلم نابود شد

-عوضی عمتههههههه

-عبضی نه عوضی خل و چل با شماره 1 2 3 ول میکنیم

-اوکییییییییی

-3

-2

-1

هر دوتامون ول کردم و موهامونا ماساژ میدادیم

-خنگ بیشعور

-زشت غرغرییییییی

-عمتهههههههههه

-به درککک باشه

-هرهرهرهر

پرش کرد سمتم که با جیغ رفتم پشت پرهام قایم شدم

-پرییییی کمکم کن این منا میخواد بخوره جیگرش دراد

پرهام عین این جنگلی به من و رایان نگاه میکرد که یهو ارشا دستشا کشید و رایان نزدیک بود منا بگیره اون با قدما بلند میومد سمتم من داشتم عین میگ میگ میدویدم و خواهش میکردم رفتم تو اشپزخونه چشمم به ارد های کیک خورد یه مشت برداشتم وقتی رایان اومد ریختم تو صورتش اونم اردا را با موهام یکی هر دو تامون و کل زمین اردی شدیم و هعی بهم دیگه ارد میپاشیدیم از زیر دستش فرار کردم و پریدم تو اتاقم

-اماااااااااازونییییییی بیشعوررررررررررررر

-عمتههههههههههه

از رفتاراش خندم گرفته بود عین بچه ها شده بودیم حوصلم بازم پوکید تندی رفتم حموم وقتی خودما تو اینه دیدم یاد روح افتادم یا علی بعد 1 ساعت با سختی اومدم بیرون و لباس توی کوچم را پوشیدم وقتی اومدم بیرون رایانو ارشا را دیدم که داشتن میرفتن بیرون دویدم سمتشون

-میشهههه منم بیاااااااام

رایان خیلی جدی و ولی با شیطنتی که تو چشماش بود گفت - نههه نمیشه

پوکر فیس نگاهش کردم - چلا من به خوفی چلا نیااااااام تولو خداااااا

-عذرخواهی کن

چییییییی از یه طرف از عذر خواهی متنفر بودم از یه طرف حوصلم -اییییییش باشه ببخشید

-نچ نمیشه بگو خواااااااهش میکنم من را ببخشید

اشغال عصبی - خواااااااااااااهش میکنممممممممممم من را ن..ببخشید

یه لبخند پیروز مندانه زد و رفت بیرون رها ام میومد من و رها پشت ارشا و رایان به حرکت در اومدیم که ترلانم عین جت اومد دنبالمون من رفتم جلو نشستم دی جی بشمم ماشاال... ماشین سیستم دار همه چیزشون اینجا فراهم بود اشغالا اهنگ و تا ته زیاد کرده بودم و قر میدادم رایانم کلا تند میرفت خدادادی

دیدم بلههه جلوی شرکت نگه داشتتت ولی پیاده نشد ماشینم خاموش کرد

-چراااااااا

-اومد

بعلهههههههه شروین خاااااااااان اومدن

-اوه اووووه همینمون کم بود حداقل راستین میومد

رایان یه نگاه چپی بهم انداخت از ماشین پیاده شد و شروین رفت عقب نشست و منمم پروووووووو

-اممم میگمم شندیددمممم اینجااااااا شهربازی های خوبی داره مثلا پارک چیز...ام چیزز..

صدای شروین اومد -ویالند خیلی به مغزت فشار نیار

-وااااای حتمیییییییی

رایان -برممم

همه گفتن بریم شر شر چیزی نگفتم اگه من اینا ادم نکردم پاره پاره نیستم اینم از اون سلمای بیشعور که بهم میگفت پاره پاره یاد گرفتم عجوزه ..........


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 23 مرداد 1395 - 13:28
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 28 RE رمان مدلینگ مغرور من 20

ترلان

با بهت و تعجب به دور و اطرافم نگاه میکردم یه پارک بزرگی نگاه کردم که یه ساختون فانتزی داشت که شهربازیش بود دست رها و پارمیدا که سرشا کج کرده بود و به نقطه ای نامعلوم خیره شده بود کشیدم سمت اونجا اون سه تا هم عین سه تفنگ دار فک میزدن و یه چیزی میدیدن

پارمیدا هنوز خشکش زده بود یهو یه جیغ کوچولو کشید و دستاش را بهم زد و برگشت طرف اون سه تا که یه جا نشستن و سرشون تو گوشی شری بود یهو قرمز شد و فوران کرد و رفت طرف اون سه تا به رها علامت دادم بیاد

پارمیدا -هووووووووی شما سه تا اومدین برین تو گوشییییییییی به اندازه کافی توش هستین پاشین عشق و حال کنیم وگرنه باید برین میلاد و راستین و پری را بیارین تا جیگرتون در بیاد

سه تا شون اومدن بالا یه نگاه به پارمیدا کردن دوباره رفتن پایین

پارمیدا زیر لب زمزمه کرد که همه شنیدن - سه کله پوک زشت

یهو شیطانی شدو گوشی شروینا قاپید و زبونشا در اورد و فرار کرد توی شهربازی واقعا که این دختره دیوونس شروین تو شک بود

-اهم اهم اهم عامو رفت گوشی را برداااااا الان ایفونتون به فنا میره

او اوه اوه یه نگاه خشم اژدها بهم ککرد و تقریبا با قدمای تند رفت سمت شهربازی خب حالا نوبت من و رها بود بهش چیمک زدم و من دست رایان و رها دست شروینا کشید تا پا بشن ولی ماشال... وزن نبود که تکون نمیخوردن

من رها با هم جیغ کشیدیم - خب پاشینننن دیگه مسخره هااااااا

ارشا پاشد و رایانم پشت سرش رفتن هوووووووی چرا رفتن دست رها را کشیدم و تقریبا دویدیم طرفشون

پارمیدا

با دیدن شهربازی یاد 10 سالگیم افتادم که با باابام رفتیم شهربازی تهران چه زمانی با ترلان کلی بازی کردیم و ارفانم با پرهام

بیخیال فکر و خیال شدم و شروینا دیدم که میومد سمتم ماشال... خشم اژدها داشتت پشت سر شروییییییین

یهو جیغ کشیدم - تررررررررن هواااااااااااایییییییی

شروین بیچاره کپ کرد ایستاد پشت سرشا نگاه کرد بعد به من امازونی نگاه کرد پریدم جلوی شری

-لطفااا لطفاااااا گوشیت مال خوددددددت تو رو خداااااااا تو رو خدااااااا بریم ترن هوااایییی تا 6 نفر کامل بشن نمیرههه تو رو خداااا اافطن زد حال نباش لطفن ببییییییین چقتدر خوبه

نمیدونستم چرا اینقدر دارم برای چیزی که سال هاس سوار نشدم و اخرین بارش توی مینی ترن های ایران سوار شدم نزدیک بود سکته کنم و حالا با این غوووووول برم یا خدا ولی به هیجانش می ارزه

-گوشی ....

-اول بگو میای

-گوشی

-نچ

-که نچ منم نچ

-نچ نچ نچ

-رو اعصاب من نرو پارمیدا بده من گوشیاااا

-من رو اعصاب تو نمیرم اون تویی که میری رو اعصاب من و زد حال و مسخره ای چرا کیف دنیا را نمیبریییی در کنااااار غرووور مردانت مغرور خودخواه تو جز اینا هیچی نیسی اصلا ترسویی که نمیای ترسوی بزدل همینی ازت بدم میاد از همون اول فهمیدم کی هستی ولی فکرکردم ادم میشی مغروررررررر همین غرورت به کشتنت میده مطمئن باش غرور مردانه تا یه حد ادم باید ادمم باشه تو از سنگی از جنس سنگ هیچوقت کیف دنیا را نمیبینی هیجوقت

اوه اوه الان عین اتش فشان فوران میکنه - اااا حتمی دوس داری مثل راستین باشم و بشینم با تو و امثال تو لاس بزنم و اونوقت کییییییف دنیا را میبرم من از جنس شما متنفرم اینا بفهم حالم از جنس شما زن های بهم میخوره اون غرور مردانه ........

-اا ااا صبر کن صبر داشته حاجی پیاده شو با هم بریم تنهایی حال نمیده اولا حرف دهنتا بفهم راستین برای من مثل یه داداشه نه یه پسره که بشینم باهاش لاس بزنم شعورت کمه نمیفهمی درکت اندازه نخوده دو تا شوخی و یه خنده نمیشه لاس زدن اون که کارش اخر به یه جاهایی میرسه میشینه لاس میزنه اونقدرم احمقی که نفهمیدی راستین عاشق ارامیس اره تو همینی همینا بلدی فکر کردی همه مثل همن ولی اقا اشتباه نکن تو هم از وجود و تن یه نفر مثل من به وجود اوردت و اگ هیه دختری یا زنی هیزم تری بهت فروخته همشون اینجوری نیستن عادم باش

دستما به حالت تهدید جلوش بردم که مچ دستما سفت گرفت و فشار داد گفتم الان میشکنه

صدای از زیر دندونا کلید شدش میومد - اها همین حرفات این بود تو به کی گفتی احمق من ادم نیستم یکی تو ادم نیستی یکی من شما ضعیفه ها همتون یجورین معلوم نیس کی دختره کی زنه میدونی چون از خودشونم مطمئن نیستن اینکه اگه اشاره کنم صد تا از دو دور و ور منن بحث ا کجا کشیده شد به اینجا از بچه بودن تو که با یه ترن هواایی داری از ذوق میمیری تو بچه ای و همه ی امثال تو بچن و زندگیشونا یکی مثل من به بازی میگیره اونم یه بازی مثل خاله بازی

چطوره دوس داری تو را هم شرکت بدم برای من یه شبه ولی برای تو ممکنه هزار شب دیگه هم باشه فکرکردی دوران راهنماییت را به یاد ندارم وقتی میومدم خونتون انقدر خمار و سیگاری بودی که نفهمیدی دوست پرهام من اومدم خونتون اره تو همینی تو مثل قدیمی عوض نشدی معلوم نیس وقتی تا 3 نصفه شب پارمیس گریه میکرد و پرهام فریاد میزد کجا ها بودی

با یه پوزخند نگاهم کرد دلم خواست بزنم زیر گوشش دلم خواست گریه کنم از اینکه منا خراب جلوه داد دلم خواست فرید بزنم اگه یتیمم اگه بی کس و کارم اگه هر عادم دیگه ای هستم اگهه شادم و ریلکس ولی دلم اینا نمیگه ولی اگه هر عادم کثیفی هستم یه دخترمم وجودم پاکههه

با بغض و پوزخند نگاهش کردم دستم و از دستش کشیدم بیرون و ازش فاصله گرفتم و موهام که به گردن چسبیده بود و تو هوا تکون دادم و نفس عمیق کشیدم تا بغض لعنتیم بره پایین برگشتم طرف شروین - معلوم نیس هیچی معلوم نیس معلوم نیس من کیم خرابم یا عادمم یا دخترم یا هر چیز دیگه معلوم نیس تو کی هستی یا من و تو حاصل چی بودیم هوووم هیچی معلوم نیس مگه نه اقای شروین شادرخ کاش یکم فقط یکم مثل فامیلیت بودی شادررررررررخ......

از عقب خوردم به یکی برگشتم دیدم ارشاوینه دیگه از تموم این پسرای مغرور متنفر بودم باید غرورشونا میشکستم ازش فاصله گرفتم و رفتم طرف رها و ترلان

رایان - اینجا چه خبره چی معلوم نیس این حرفا چی بود پارمیدا

تازه یاد اول موضوع افتادم و گوشی نحس اون بی فرهنگ گوشیش را از جیبم در اوردمو رفتم سمتش و دستشا کشیدم و گوشی را گذاشتم تو دستش که شروع کردم به زنگ خوردن و عکس سلما روش خاموش و روشن میشد یهو خندم گرفت دیوونه بودم

-اوه اوه ببین کیه بدو بدو بردار دل نگراااااااانه

یه نگاه برزخی بهم کرد و رفت گوشیا جواب بده با لبخند به طرف بجه ها برگشتم - بریم ترن هوایی

همشون به ترن هوای یه نگاهی کردن یه نگاهی به من

- اوووووف ای بابا بهم میایم بریم عروسی کنیم هعی منا نگاه میکنین هی اونا میاین یا نه

ترلاان - ام چیزه ام چیز یعنی یکم ترسناک نیس

-چرا لولوئه میاد میخوردت من رفتم خواستین بیاین

شروین اومد سمتمون و دنبالمون اومد دیگه بهش توجه نکردم رفتم تو صف و بعد اینکه یه ایل رفتم بعد یه نفر دیگه نوبت ما بود خیلی وحشتناک بود یه پیچ دایره ای داشت تو هوا معلق میشدیم جووووونز


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
یکشنبه 24 مرداد 1395 - 13:09
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 29 RE رمان مدلینگ مغرور من21

پارمیدا

نوبت ما شد وارد یزه راهرو متوسط شدیم رسیدیم به قطاری که باهاش میرفتیم و سر باز بود صندلی های دو نفره داشت 2 ردیفش پر شده بود و ترلان و ارشاوین و رایان و رها سوار شدن فقط موند ردیف جلو و من و شروین اووووف یا علی سکته میکنم که ای بابا ای بابا ترلان که از الان کمربندشا بسته بود و چسبیده بود به ارشا و دعا میخوند اون 4 نفری پشتشون هم در حال سلفی بودن و خارجی فکر کنم اروپایی بودن شروین گوشیش را داد به صاحب اونجا از بقیه هم گرفت مال منم تو ماشین بود نشستم طرف مخالف جایی که کج میشد و شروینم بقلم جرات نداشتم چشمام را باز کنم ببینم چی در انتظارمه خدایا به امید خودت چشمام را باز کردم ریلکس نگاه کردم و تکیه دادم و دستما به جایگاهش گرفتم و با شمارش مرده راه افتاد اروم میرفت یهو یه جا رسید که یه جای طولانی میرفت بالا وقتی رفت بالا دلهرم کمتر بود و به فشار دست و جیغای ترلان و رها اکتفا کرد رو هوا بودیم که یهو به سمت پایین رفتیم و منم جیغ کشیدم هو کشیدن که تو اون زمان اصلا نمیشد تشخیص داد یهو رفت تویه یه تولن کوتاه دوباره سرعت گرفت به سمت بالا یدفعه مارپیچی رفت و رفت کلا بر عکس شدیم و سرمون به سمت زمین بود تند میرفت و ما جیغ میکشیدیم یدفعه یه تکون خورد که کلا چسبیدم به شروین و جیغ میکشیدم شروین یه دستشا برداشت و برد تو موهاش که کلا جیغ کشیدم سرش

-دستتا بر نداااااااار خنگ

اومد چیزی بگه که یهو دوباره برعکس شدیم که نزدیک بود بیفته و دستشا گرفت خل و چل

-دی......جیغ کشیدم -وونهههه

نزدیک بود دیگه سکته کنم که با یه حرکت ناگهانی سرعتشا کم کرد و رسیدیم که من پرت شدم به جلو ایی بابا ناقص شد شکمم خورد تو میله اییییش

یهو برگشتم دیدم ترلان و رها رنگشون پریده بود و ترلان که کلا بازوی ارشا را له کرده و رها هم که رو رایان بود چشماشونا بسته بودن یدفعه زدم زیر خنده قهقهه خیلی ضایع بودن

-وا.....ی ...خیل..ی ترس..ویین ...دوبار خندم گرفت که از بس خندیدم بقیه هم خندشون گرفته بود حتی اون خارجیا و صاحب اونجا ول نمیکردم لامصب

گفتم زشته مردم و سه کردم پیاده شدم و شروع کردم دوباره به خندیدن

با صدای جیغ رها و ترلان شروع کردم به دویدن که یهو ایستادم سر جام به بازی رو بروم خیره شدم که پایینش سه تا میله بزرگ بود با یه میله بلند که تا اسمون بود و 6 تا صندلی 4 نفره داشت که میچرخید اسمشا نمیدونستم ولی روش بزرگ نوشته بود 360 واقعا هم 360 درجه میچرخید و صندلی چار نفره هاش هم میچرخیدن دلم خواست برم ولی عایا سکته نمکینم

برگشتم پشت سرم رها و ترلان عین دیوونه ها به این اسباب بازیه غول پیکر نگاه میکردن

ارشاوین و رایا ن وشروین با پوزخند منم لبخند زدم و گفتم بریم که رها و ترلان به شدت مخالفت کردن و ما 4 نفر رفتیم


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
دوشنبه 25 مرداد 1395 - 13:28
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 30 RE رمان مدلینگ مغرور من 22

پارمیدا

از بس چرخیده بودم حالم داشت بهم میخورد که دیگه ایستاد پیاده شدم تا خواستم قدم اولا بردارم سرم گیج رفت و نزدیک بود دماغ نازنینم با اسفالت یکی بشه کههههه یهو یکی گرفتم چشمام سیاهی میرفت 360 درجه چرخیدم صدا ها برام نامفهوم بود با چشیدن چیزی شیرین تازه انگار جون گرفتم و تونستم چشمام را باز کنم بچه ها بقلمبودن و دست شروین اب قند بود

-واااااااای انگار تو برزخ بودم چه باحال بود یه بار دیگه بریم دوباره کیف میده اصلا 360 درجه چرخیدم و به فنا رفتم واای گشنمه پاشین بریم رستوران هوووف پاشین دیگه چرا منا نگاه میکنین

کلا همه قشنگ گلگون شده بودن از عصبانیت هعیی بیجنبه های خز

-من خوبم یه سرگیجه کوچیک بود چون قبلش چیزی نخورده بودم فشارم افتاد بچه ها پاشین بریم

بچه ها پا شدن و رفتن جلو عجب حالا من خیلی جدی نمیگیرم اینا هم میزارن میرن نکبتا پاشدم راه افتادم سمتشون و رفتیم تو ماشین و رایانم رفت یه رستوران شیک و اوشمل شروع کردیم به خوردن که یدفعه یاد حرف شهرو افتادم که باید رو اندام باشیم وگرنه ماهگل چیلیک ردمون میکنه یهو افتادم به سرفه کردن که وسطش یادم اومد فردا میاد برای دیدن و بررسی و رد کردن که شدت سرفه ا مبیشتر شد دیگه اینا هم شده بودن امبولانس و با ضربه ی شروین احساس کردم قلبم اومد تو دهنم و برگشت و مهره هام تکون خورد خوب شدم و یه نفس عمیق کشیدم

رها با جیغ موهام را کشید - چرااااا امروز تو ما را سکته میدی دیوونه عین ادم باش دیگه

روم را کردم طرف شروین -میزاشتی به مرگ طبیعی میمردم بهتر بود تا اینکه با جابجایی ستون مهره هام بمیرم

شام با خنده و گفت و گو گذشت و نگاه های خیره رایان روی ترلان خیلی نظرم را جلب کرده بود و یوهاهاها شدم برای دست گرفتن رایانه


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 26 مرداد 1395 - 13:39
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 31 RE رمان مدلینگ مغرور من 23

پارمیدا

استانبول /ترکیه

4 ماه بعد

با برخورد نور خورشید تو چشمام و کور شدنم با جیغ از روی تخت پریدم پایین و رفتم سمت حموم یه دوش اب سرد گرفتم و جوون گرفتم

وقتی اومدم بیرون اتفاقات مثل باد از جلو چشمام گذشت ودلیل خشک شدن اشک روی صورتم را فهمیدم و نشستم جلوی میز ارایش و همونطور که موهام را شونه میکردم توی فکر رفتم

3 ماه پیش همین روز فهمیدم مامان و بابام توی اکراین زنده بودن و زندگی میکردن و فراموشی گرفته بودن تا چند وقت پیش که همه چی یادشون افتاده و خاله و شوهر خالم که توی المان برا درمان بودن را پیدا کردن و پس از پرس و جو فهمیدن

که موقع تصادف یه مرد المانی که توریست بوده از مرگ به وسیله بابای من که راننده بوده نجات پیدا کرده و اونا را فرشته ی نجاتش میدونسته کمک کرده برای درمان بیان اروپا و خاله ام و شوهر خاله ام چون خیلی حالشون بدتر بوده رفتن المان و مامان و بابام توی دو بیمارستان متفاوت اکراین و بعد از 1 سال مامنم از کما میاد بیرون و عملش میکنن تا کمتر از 1 سال بیهوش بوده و بعدش که بهوش میاد 4 سال درمانش طول میکشه و تا حافظش برگرده تقریبا جمع ببندیم میشه 10 سال و عمرشون بخاطر یه تصادف خیلی شدت بدی داشته چون قشنگ رفتن زیر کامیون و با کامیون چند کیلومتر اونطرف تر پرت شدن و افتادن توی اب و ..... بابام را پیدا میکنه و بعدشم خاله و شوهر خالم که خالم تا چند وقت فلج بوده برمگیردن ایران میرن خونه قبلی عموم چون مابعد ازدواج پارمیس خونمونا عوض کردیم عموم میگه که رفتیم ترکیه و با بابام اشتی میکنن و اونام در به در یمان ترکیه به گشتن ما و فقط و فقط با یه عکس از ما توسط عمو و بعد از زنگ زدن به ارفان و کلی گشتنمیفهمم اون خانومی که روز اول با رایان تو خیابون دیدم مامانم بوده و الان که برگشتن بعد 8 یا 9 سال دیگه چیکار میتونن بکنن و 3 ماه از عموم با مهر و محبت پدر و مادرم گذشت و رفتم ایران و برگشتم و مامان و بابا و پارمیسو مهرداد یه خونه گرفتن اومدن ترکیه و خاله و شوهر خالمم ترلان را بردن پیش خودشون تویه یه خونه که همسایه مامانم و اینا هستن 4 ماه از زندگیم یه روزشا ارامش نداشتم و خوشحالی و ناراحتیم قاطیه حال خودما نمیدونم احساس میکنم مامان و بابام حالت ترحم بهم دارن این مناااااا عذاب میده

دیدم اگه یکم دیگه شونه کنم موهام کنده میشه شونه را گذاشتم روی میز و پاشدم یه تیشرت سفید و یه شلوار لی با کفشای ال استار سفیدما پوشیده و یه کوله لی ام را هم برداشتم و کت لی کتاب و دفترام را گذاشتم داخلش و از اتاقم اومدم بیرون ساعت بزرگ 6 صبح رو نشون میداد تا کلاسم دو ساعت وقت داشتم تصمیم گرفتم برم یه کافه صبحونه ام را اونجا بخورم موهامم خشک شده بود داشتم میرفتم بیرون که رایان هم با لباس های بیرون و اماده اومد از اتاقش بیرون یه بلیز مشکی جذب پوشیده بود که روش به سفید حروف انگلیسی بود و با یه شلوار لی تنگ و موهای مشکیش را با ژل بالا سرش درست کردم بود و مردونه یه طرف سرش برده بود و سوییچ ماشینش دستش بود جووونز جیگر برسونمش یا زشته

البته با ماشین خودش همیشه بهم میگفت خواهری و منم بهش میگفتم برادر بسیجی مثل یه خواهر و برادر بودیم بعضی حرفایی که تو این مدت نمیتونستم به پرهام بگما به رایان میگفتم واقعا مثل برادر برام بود و مطمئن بودم منم براش مثل یه خواهرم چون بعضی از حس ای پنهانش را نا محسوس به ترلان پی بردیم بعلهه

-خوردیم مگه خوشگل ندیدی

-وااااای مامانم و اینا اونا هر روز صبح تو اینه میبینم عزیزم داشتم متضادما میدیدم و به خوشگلی خودم پی میبردم برادر

با لبخند اومد طرفم و دستشا انداخت دور بازوم و سفت به خودش فشارم داد - کجا میری فسقلی زشت

-هو هو اقا صفت خودتا به من نده منم افتخار همراهی با یه پسر زشتا بهت نمیدم

- من که نگفتم میرسونمت فسقلی زشت

-ایییییییش بدرک نخواستیم بابا ....خواستم برم که دستما کشید و دوباره منا با خودش همراه کرد - مگه میشه من خواهر زشتما نرسونم فقط قبلش وقت داری بریم صبحونه بزنیم تو رگ

--اتفاقا خودمم میخواستم همین کارا بکنم باشه بلیم رگ تو رگ بشیم


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
جمعه 29 مرداد 1395 - 19:12
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 32 RE رمان مدلینگ مغرور من 24

پارمیدا

بعد صبحونه رایانه رسوندم دانشگاه و بعد از کلی کردم ریختن با مهلا که اسم اصلیش مهلقا بوده ولی عوضش کرده و دوست هم دانشگاهیمه از دانشگاه زدم بیرون خواستم برم یه سر به مامانم و اینا بزنم وگرنه اونا که خبری از من نمگیرن هعی خدا

گوشیم تو دستم لرزید مامانم بود چه حلال زاده جواب دادم

-الوو مامان افسانه جونمم خوفی بی معرفت یه زنگ نمیزنی پارمیس و مهرداد و ایسا و انا خوبن مهرداد که اذیتت نمیکنه بیام بزنم ناکارش کنم خاله و اینا بی معرفتم چطورن بعد این همه سال که من و ترلان با هم مثل خواهر زندگی کردیم اینجوری باید ازمون استقبال میکردن دیگه حتی نمیذاشتن بیاد خونه ای که مال بورسیمون بود نامردیه به خدا وا....

-واااااای دخترم نفس بکش گلم این همه حرفا از کجا میاری وروجک بله همه خوبن نیازی نیس کسیا ناکار کنی خاله و اینات هم میگن دوس نداریم بچمون انقدر با پسرا تو هم تو هم باشن همین که گذاشتن به کارشم ادامه بده با صد تا قل و مل دادن وگرنه که هیچی حالا جدا از اینا کارت داشتم گلم

-بگو مامان

-فداتشم امشب یه شام مهمونی کردیم حالا دلایلشا بعدا میگیم بهتون کسایی که باید را دعوت کردیم تو هم بیا اینجا الان بیرونی تو یا توی خونه ای ...

-اره مامانم تازه از دانشگاه اومدم بیرون میرم خونه و میام اونجا فعلا گللللللللم

-عزیزمی خدافظ مراقب باش

گوشی را قطع کردم و به راهم ادامه دادم تا مامان را سوپرایز کنم تو راه بودم 4 تا کوچه دیگه میرسیدم بهشون دیگه خورشیدم داشت غروب میکرد این وقت اینجا ها خیلی نا امن بود تو دلم داشتم هر چی عمه و عمو و خاله از ترکیه بود را لعنت میرفستادم که با جیغ لاستیکای ماشین کسی بقلم سه متر پریدم بالا و جیغ بنفش کشیدم

-یا خدااااااااااا.....

***

شروین

توی اتاق کارم روی کاناپه ی توی اتاق لم داده بودم و ساعدم و روی چشمام گذاشته بودم که گوشیم زنگ خورد با دست ازادم از توی جیبم در اوردم و از زیر دستم شماره ناشناس را دیدم با جدیت جواب دادم - الو

-الو سلام دارم با اقای شروین شادرخ حرف میزنم

-بله خودم هستم بفرمایید

-اا سلام خوبین من پارمیس خواهر پرهام و پارمیدا هستم البته من شما را میشناسم ولی نمی دونم شمام منا یادتون میاد یا نه چند باری اومدین خونمون البته ببخشید زیاد حرف زدم به دلیل این مزاحمتون شدم که مادرم موضوعشون را که میدونید امشب یه مهمونی کوچیک گرفتن برای شام البته خیلی خصوصی که فقط شما و اقای ارشا و خواهرشون میان اقای رایان و برادر و خواهرشون هستن بله دیگه لطف میکنید بیاید البته یکم زودتر که پدرم و برادرم یه مطلبی را میخوان به اطلاعتون برسونن

خیلی تعجب کردم -ببخشید ولی شما گفتید خصوصی ولی من فکر نکنم جزو خصوصیات شما باشم مگه نه

-ام چیزه یعنی خب بله ولی شما این چند وقت به پارمیدا و پرهام و ترلان کمک کردید به این دلیل حالا تشریف بیارید

-باشه مزاحم میشم خدانگهدار

گوشی را قطع کردم و روی کاناپه نشستم ولی هر چی دو دو تا چهارتا کردم نمفهمیدم این موضوع به من چه پاشدم وکتم را برداشتم و ساعتم را بستم و گوشیم را برداشتم و از شرکت زدم بیرون و سوار پورشه ام شدم و با سرعت نور داشتم میرفتم سمت خونشون نزدیکیش بودم که دیدم یه دختر داره تو پیاده رو های خلوت اونجا قدم میزنه حرعتش تو حلقم یکم که نزدیک شدم فهمیدم این دیونه پارمیدا خانمه هه از کسی جز ایشونم بعید نبود بقلش با سرعت زدم کنار که 3 متر پرید بالا و جیغ کشید یکم بترس تا ادم بشی

پنجره کمک راننده را کشیدم پایین و همونطور که به جلو نگاه میکردم حرف میزدم - بیا بالا

-تو تو ...اینجا ..صداش تبدیل شد به جیغ -تو اینجا و اینجوری چیکارررر میکنی سکته ام دادی اصلا ...

-اینفدر حرف نزن دارم میرم خونه مامانت و اینا سوار شو

-تو ...

ایندفعه جدی برگشتم طرفش -سوار شو

انگار اثر کرد و اومد نشست و صورتشا گرفت طرف پنجره

به لباساش دقت کردم و با تقریبا داد برگشتم طرفش - با این وضع لباس پوشیدنت پسر شجاعم میشی تو این خیابونا که یک ذره هم امننیت نداره تنها میای خیلی دوست داری بیان یه بلایی سرت بیارن

با صورت قرمز برگشت طرفم - ب تو هیچ ربطی نداره اصلا تو کی هستی که به من امر و نهر میکنی من ...من ....دوس دارم اخه به تو چههه اصلا ... با اعصبانیت دستگیره در را فشار داد که سرش داد کشیدم - اگه پیاده بشی من میدونم با تو بشین سرجات انقدرم من من نکن

روش خم شدم و در را محکم بستم و با ابرو های تو گره خورده و اعصاب خط خطیم با سرعت نور میرفتم که تقریبا به صندلی چسبیده بود جلوی خونشون خیلی بد زدم رو ترمز که پرت شد جلو و اگه کمربند نمیبست سرش تو شیشه بود

با غر غر و جیغ جیغ پیاده شد - روانی تیمارستانی برو بستری شو عین چی رانندگی میکنه انگار داره با میگ میگ مسابقه میده

پیاده شدم و بدون محل بهش زنگشونا زدم که در را باز کردن و رفتم داخل یه اپارتمان لوکس بود سوار اسانسور شدم و اونم به سرعت قدماش افزود و با هم سوار اسانسور شدم با اخم به افق خیره شده بود و از اعصبانیت قرمز شده بود شکل لبو شده بود یه پوزخند صدا دار زدم که با جیغ برگشت طرفم - به قیافه چپکی خودت بخند اییییییش

- من به تو نخندیدم خودت داری اعتراف میکنی قیافت چپکیه به من چه

با جیغ پاش را کوبوند رو زمین چقدر این بچه بود اسانسور ایستاد و با اعصبانیت رفت سمت درشونا و زنگ و زد و بعد چن ثانیه مامانش باز کرد و با خوش رویی جواب سلامم را داد مامانش یه شال سفید انداخته بود روی سرش با یه لباس پوشیده نه به دخترش نه به خودش با پارمیس و مهرداد هم سلام و علیک کردم فقط باباش نیومده بود و پرهام

بقل مهرداد نشستم و یکم حرف زدیم چون از این بحث های اب و هوا و اقتصاد خوشم نمیومد خیلی هم اهل گفت و گو نبودم به پارمیدا نگاه کردم هنوز لبو بود و با اعصبانیت داشت برای پارمیس حرف میزد و پارمیسم غش غش میخندید

***


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
یکشنبه 31 مرداد 1395 - 17:12
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 34 RE رمان مدلینگ مغرور من25

پارمیدا

همه اومده بودن و بعد کلی دعوا و قهر و جیغ جیغ با ترلان اشتی کردم و دوباره گروه پت و مت تکمیل شد برای اولین بار تویه یه مهمونی خانوادگی بودم عین این منگلا بودم تعجب از اومدن رایان و راستین و رها و ارامیس و ارشاوین بود مامان دوستامو چرا دعوت کرده بود نکنه تولد میخوان برام بگیرن

وجی - خرم که شدی تو که دی ماهی بود اوشکول الان ابانه

-اصلا به تو. چه بشین سر جات

با بلند شدن بقیه فهمیدم یعنی بریم سر میز شاااااااااام بخوریم هوراا

همه رفتیم برای شام مامانم همه چی درست کرده بود قرمه سبزی قیمه پلو گوشت و ماهیچه و کلی دسر و از اینا چیزا ما هشت نفر یه نگاه به هم میکردیم یه نگاه به سفره حتی شروینم کپ کرده بود حداقل 6 ماهی بود این غذا ها را نخورده بودیم

مامان - چرا نمیخورین بد شده غذا

-نههههه مامااااااااان وااااااای خدااا دلمممممم تننننگ شدددددددده بووود حالا از کجا شروع کنممم

ترلان - ببین اول من قرمه سبزی را میخورم بعد میدم بقیه تو هم گوش و ماهیجه را بخور

-نه من قرمه سبزیییی میخواممم

ارامیس - ای بابا بیخیال از هر کدوم یه قاشق

-نه بابا راست میگی ماهیچه که قاشقی نیست

رها-اصلا تا شما بیاین انتخاب کنین راستین عین جارو برقی همشا خورده

یه نگاه به راستین کردم بشقابشا خیلی ریلکس پر کرده بود از قیمه و ... اومد دوغ بریزه که بشقابا از زیر دستش کشیدم بشقاب خودما جاش گذاشتم و شروع کردم به خوردن

راستین - عجب دزد ماهری هستی باید حواسم بهت باشه پاااااارمیدا

رها و ترلان ریز ریز میخندیدن بیشعورا فهمیدن راستین این لحنش برا چیه

معلوم بود داره خودشا کنترل میکنه نیاد سرما بزنه تو بشقاب و نابودم کنه و خط و نشون میکشه

-اره دیگه حالا بشقاب خودما برات گذاشتم یکی دیگه بکش... لیوان دوغ رو تو دستش فشار داد که گفتم الان منفجر میشه خب من چیکار کنم گشنمه عجبا

همه کشیدن و شام تو سکوت داشت خورده میشد نصف کمتر غذاما خورده بودم که بشقابا و پس زدم که همه سرا برگشت طرفم تو اون سکوت انگار دینامیت منفجر کرده بودم

ترلان - چرا نمیخوری

-سیر شدم خب

رایان با لبخند شیطانی نگاهم کرد - بهت نمیومد انقدر کم بخوری قبلا زیادتر میخوردی

منظورش چی بود صدای مامانم اومد - دوست نداشتی عزیزم چرا

حالتا میگیرم رایان خان یه نگاه برزخی بهش کردم که خندش گرفت و سرشا انداخت پایین داشت میخندید

-نه مامان توی دانشگاه ساندویج خوردم برام میشه یه ظرف کنی ببرم بعدی بخورم اخه مردم یکم خسیس بازی در میارن درست به ادم غذا نمیدن

نگاه رایان و پرهام با تعجب برگشت طرفم منم یه لبخند ژکوند زدم و با گفتن یه نوش جان مکان را ترک کردم اخیییش بسوووووز رایانه ایییش برا من دردسر درست میکنی والا زشته بابا و مامان اودن پیشم نشستن ولی بقیه داشتن توی اشپزخونه حرف میزدن پرهام و شروینم رفتن تویه اتاقا وا میخوان چیکار کنن استغفراالله

مامان - پارمیدا ببین میخوایم یه داستان که مال چند سال پیشه را برات بگیم و تو باید به غیر از شوخی بفهمیش و با منطق تصمیم بگیری

مامان سر جاش صاف نشست و شروع کرد-چند سال پیش وقتی تو هنوز 5 سالت بود....

**


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 02 شهریور 1395 - 13:44
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 35 RE رمان مدلینگ مغرور من 26

شروین

امکان نداشت این حرفا امکان نداشت اخه یعنی چی پدر بزرگ مادر بزرگ پارمیدا چطور تونسته اینکارا بکنه اخه به من چه اصلا چرا باید اینا را بگه اونم توی وصیت نامه با صدای پرهام دوباره توجهم بهش جلب شد

پرهام - یا تو یا اون مردک بی همه چیز ببین ما اینجوری تصمیم گرفتیم که تو حداقل 3 سال صیغه اش کنی بعدش هم راهتون از هم جدا فقط زن اون مردک نشه

-ااااااه پرهام چرا من چرا اون اصلا اون مادربزرگت منا از کجا میشناخته موضوع بابام و خانواده شادرخ هیچی چرا اخه من از کجا میدونست من کی و چی میشم

پرهام-اینا الان مهم نیست شروین الان مهم اینه که 4 ماه دیگه اون مردک باربد میاد این طرف دنیا برای گرفتن پارمیدا که البته اگه تو شوهر پارمیدا باشی

-اخه مگه قرن چنده که با وصیت نامه یکیا زن و شوهر کنن

پرهام - موضوع فقط وصیت نامه نیست مهم پاپوشیه که برای مامان و بابام راه انداخته و بحثش جداست و مامان و بابام اگه الکی برن زندان فقط با ازدواج با پارمیدا رضایت میده شروین بخاطر اون کاری که در حقت کردم این دفعه را قبول کن وگرنه نمیبخشمت ..

بین دو راهی مونده بودم -گفتی 4 ماه

انگار دنیا را بهش بخشیدن با خوشحالی سر تکون داد

دلم نیومد که برم و پشت کنم به این خانواده به دختری که با بی رحمی میخواست زن بی انصاف ترین ادم پولدار و کثیف شهر تهران باربد ملکی بشه دلم نیومد این کار را باهاش بکنم منی که بهم میگفتن شروین بی رحم و دل سنگ در اتاق را باز کردم که نگاه پارمیدا که شک به افق خیره بود چرخید طرفم و با خشم نگاهم کرد بی تفاوت ترین نگاهم را بهش انداختم و روئ کردم طرف مامان و باباش - قبوله ولی باید صیغه خونده بشه برای 3 سال چون نمیخوام الکی شناسنامه ها کثیف بشه

باباش با رضایت و خوشحالی نگاهم کرد ولی مامانش با غم و ناراحتی سرشاانداخت پایین صدای خشمگین ارامیس سکوت را شکوند -چی..چی گفتیین ...صیغه بین کی و کی ...امکان نداره شروین تو داری چیکار میکنی

پارمیدا که هنوز تو شک بود و خیره به من از سر جاش بلند شد - م...یدونی ..بین کی.و کی.. بین من و بدبختی بین منا و شروین ....صیغه شدن من توی این سن بخاطر....بخاطر...

بغضش شکست و با زانو افتاد رو زمین و هق هقش بلند شد رایان و ترلان خواستن برن طرفش که با دستم مانع شدم و رفتم طرف بازوش را گرفتم و بلندش کردم مامانش خواست چیز بگه که پریدم وسط حرفش - هیچی نگید اجازه بدید باهاش حرف بزنم

پارمیدا خودشا تکون داد که از حصار دستم بیاد بیرون -من حرفی با تو ندارم ولم کن

کشوندمش توی یکی از اتاق و در را بستم

-پارمیدا بچه بازی را بیخیال شو مجبورم ولی تو احتیاج داری میفهمی درک کن و عین ادم تصیمیم بگیر....با مشت میزد به قفسه سینم - من چجوری تصیمیم بگیر من محتاج نیستم من یه ادم بدبختم که شادی نباید داشته باشم من نمیخوام ازدواج کنم نمیخوام

-این ازدواج نیست این یه قرار زندگی سه ساله است برای پس فردا اماده باش تا بریم برای عملی کردن کار و از این به بعدش برای اینکه 4 ماه دیگه اون مردک میاد سراغت توی خونه ی من زندگی میکنیم یه مرخصی 1 ساله هم از دانشگاهت میگیریم و میریم ایران زندگی میکنیم و سال دیگه بر میگردیم برای کارای فشن شو و دانشگاه تو فهمیدی

دستای مشت شدش را از دستام کشید بیرون و چند قدم رفت عقب و سرشا انداخت پایین -..تاپس...فردا

سری تکون دادم و در را باز کردم دیدم مامان و باباش اشفته هی از این طرف سالن به اون طرف میرن صدای چرخیدن کلید خبر از این داد که پارمیدا در را قفل کرد رفتم سمتشون که برگشتن طرفم -پس فردا میام برای قطعی کردن کار بلیط میگیریم میریم ایران اونجا دستمون به یه جایی بنده حداقل بعدشم یه مرخصی 1 ساله برای دانشگاه و محل کارمون میگیرم و بعد 1 سال بقیه اش را میایم اینجا زندگی میکنیم

خداحافظی کردم و از در اومدم بیرون خواستم ماشین را روشن کنم که در ماشین باز شد و پارمیدا سوار شد

-تو اینجا چیکار میکنی

-میشه بری...م

-کجا دقیقا

-هر جا غیر اینجا ..لطفا شروین ..

ماشین را روشن کردم و بی هدف توی خیابون ها میگشتم و توی فکر بودم ضبط را روشن کردم که اهنگ عادت از امو باند بخش شد و با حال من سازگار بود ولی من عاشق نبودم ..غمگینیش با حالم میخورد

پارمیدا

میدونست تو فاز غمم تازه اهنگ غمگینم پلی کردم

خیلی اهنگای امو باند را دوست داشتم و یار همیشگیم بود

لحظه هام بدون تو به سختی میگذرن تو خلوتم

مقصرش تویی تو که میدونی من چقدر بد عادتم

راضی ام اگه بخوای به دیدنم بیای و زود بری

ولی اینو بدون پای شکستن دلم مقصری

عادت دارم به اینکه همیشه تو باشی کنارم

با دیدنت چشمامو رو هم بذارم

پیش تو گیر دلملحظه هام این روزا نمی گذرن بی تو

اینو میدونم یه روزی دستامو میگیری تو

کاش بشه بدونی همه ی زندگیمی تو

حق با تو بود بیش از حد احساساتی میشم

وقتی که نیستی تو رو حس میکنم پیشم

نباشی من تنها تر از اینی که هستم میشم

عادت دارم به اینکه همیشه تو باشی کنارم

با دیدنت چشمامو رو هم بذارم

پیش تو گیر دلم

حالم بهتر شده بود از اشکایی هم که ریخته بودم اصلا حواسم به موقعیت و مکان نبود فقط توی فکر بودم اونم فکر به اینده نامعلوم صد در صد مضخرفم

خدایا چی میشه به منم ارامش بدی زندگی بدون بالا بلندی باه چی میشه صاف برم مگه من ادم نیستم دیگه ازدواجم از کجا در اومده بود

نمیدونم چی شد که چشمام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
جمعه 05 شهریور 1395 - 15:56
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 36 RE رمان مدلینگ مغرور من 27

پارمیدا

2هفته بعد

تهران /ایران

خسته و کوفته روی تخت خونه ی جدیدم یا خونه ی شروین نشستم افسرده و غمگین مثلا مامان و بابام بعد چندین سال زنده بودن و اومدن پیشم ولی نیومده دلما شکستن دیگه از این حال و روزم داشت حالم بهم میخورد بلند شدم رفتم حموم و اب سرد را باز کردم داشتم یخ میزدم ولی دلم نمیخواست دل بکنم یه بارم با حال و روز دلم پیش برم یه بارم برای ادامه ی زندگیم ازم نظر بخوان بعد سرنوشتما بنویسن تو فکر و خیال خودم بودم که با داد شروین از پشت در سه متر پریدم هوا

-پاااااااارمیدا

-بله چیه

-بله و درد یه ساعته دارم صدات میکنم فکر کردم مردی

-نترس هنوز امید برای زندگی دارم خودکشی نمیکنم

-اصلا بکن به درک دختره خنگ

-هوووووی

دیگه صداش نیومد الدنگ خودما شستم با روحییه ای که بهتر شده بود رفتم توی اتاقمو در را قفل کردم والا عین خر سرشا میندازه میاد تو لباسام را پوشیدم و رفتم بیرون جلوی تی وی نشسته بود فوتبال میدید اه اه بدم میاد رفتم گوشیم را برداشتم و روی مبل بقل شری نشستم و مظلوم نگاهش کردم - ام شر..وین ..اینجا وای فای داره

همینجور که تخمه میشکست و فوتبال میدید سرشا تکون داد

-ام ...خب میشه رمزشا بگی

دستشا به سمتم دراز کرد الان یعنی گوشی را بهش بدم -خب بگو بزنم

برگشت طرفم چه عجب -حالشا ندارم بده

گشادی از بس اییش رمز گوشیما زدم و بردم توی تنظیمات وای فای بهش دادم

رمز و که زد خواستم ازش بگیرم که رفت توی دفترچه تلفن و شماره خودشا زد و ذخیره کرد و بعدش اومد بیرون رفت توی اینستا عجب پرویی اسم خودشا زد فالو کرد عجباااا رفت تلگرام توی مخاطبین اوه اوه دوست پسر قبلیما نبینه

یدفعه به خودم اومدم وا من که دوس پسر نداشتم برای اسم خودش یه پی ام داد خواست بیاد بیرون که موند فکر کنم مونده اقا ری ری کیه

-گوشیا بده دیگه شروین یه رمز میخواستی بزنیا

برگشت طرفم به اقا ری ری اشاره کرد -این کیه

-به خودم مربوطه

-خودت خواستی

زد روش وااااااااای الان پیاماش را میخونه اگه عکسش باز میشد میفهمید ولی من که شانس ندارم

پریدم گوشی را بگیرم افتادم تو بقلش اونم گوشی را برده بود بالا پیام ها را میخوند بلاخره گوشی را گرفتم

و سر جام صاف نشستم -خیلی بیشعوری شاید نخوام ببینی

-من و تو نداریم که دیگه زن منی

-انگار باورت شده

-فعلا که باید بارومون بشه بهتره لجبازیتم بزاری کنار میتونستی عین ادم بگی رایانه منم نمیگرفتم ازت

-حالا که فهمیدی

-اخی داداشمون عاشق شده به من نگفته به تو گفته

-وااااااای شروین اگه به کسی بگیا

-به خودم مربوطه

-شروییییین ترو خدا خیلی نامردی

همون جور با پوزخند داشت تلویزیون نگاه میکرد برم خودکشی کنمم رفتم سر گوشی و توی اینستا حالا که اینجور شد نت میسوزونم تا جیگرت دراد داشتم عکسای فشن شوی جدید را میدیدم عکس ترلان را دیدم چقدر خوشگل شده بود دوباره یاد موضوع افتادم و پام را کوبیدم روی زمین شروین بلند شد خواست از کنارم رد بشه که موهام را ریخت به هم

-حالا خیلی حرص نخورد پاشو بریم باید بریم خونه ما

داشت میرفت موهام را درست کردم - هووووی عامو خونه شما برا چی

-خونه مادر شوهرت

با حرص پا شدم لجم میگره هی شوهرت شوهرت میکنه رفتم توی اتاقم جلوی میز ارایش نشستم یه رژ قرمز زدم برای سفید تر شدن پوستمم کرم زدم و یه خط چشم نازک کشدم که چشمام را گربه ای کردم مژه هام را با ریمل پر پشت کردم موهام را فر کردم خوشگلتر شدم جووووون هلوو شدم

یه ماکسی سرمه ای که دکلته بود و قدش تا یه وجب بالاتر از زانوم بود و ساده و یه کمربند نقره ای روش کار شده بود کفشای پاشنه بلند نقره ایم را هم پوشیدم یه مانتو بلندمامم برداشتم با یه شال نازک مشکی هم رنگ مانتوم کیفمم برداشتم از اتاق اومدم بیرون که شروینم اومد یه کت و شلوار سرمه ای پوشیده بود با بلیز سفید با کروات سرمه ای ناخواسته ست کردیم با هم رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم تا حالا به خاطر کارای ازدواج که فقط مامان و بابای من بودن به قل شری خانواده شوهرما ندیده بودم و گفته بودیم فقط خودمون بودیم توی مراسم و از این چرت و پرتا بلاخره بعد از یه قرن رسیدیم پیاده شدم وسط راه شروین دستما گرفت -ضایع بازی در نیار

یه چشم غره بهش رفتم و خودما چسبوندم بهش خونه ی بزرگی بود مثل قصر بود داشتم به دور و اطراف نگاه میکردم که با جیغ دختری سه متر پریدم بالا و دستما گذاشتم رو قلبم و یه جیغ خفیف کشیدم

یه دختره مثل میگ میگ خدابیامرز میدوید سمت ما اخرشم عین میمون های جنگل امازون پرید بقل شروین منم که کلا برای حفظ جونم ازش دور شدم

صدای جیغش گوشما کر کرد - وااااااااااااااای داداش شری دلم برات یذره شده بود

داداش مگه شری خواهرم داره عجب پس فقط من نیستم بهش میگم شری والا اسمش سخته

-شادی باشه عزیزم بیا پاین خفم کردی

دختری که اسمش شادی بود اوم پایین فکر کنم 18 یا 19 سالش بود و چهره غربی داشت دختره تازه متوجه من شد یه نگاه به سر تا پام کرد بعد دستشا جلو اورد -شادی هستم اسم واقعیم شادیلاس خواهر شروین خوشبختم

باهاش دست دادم - منم پارمیدا هستم نامزد شروین خوشبختم

شادی موند فکر کنم کپ کرد که یدفعه پرید و بقلم کرد


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
شنبه 13 شهریور 1395 - 15:44
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 37 RE بیا تو رمان28

شادیلا دختر بدی نبود ولی چون خواهر واقعی شروین نبود و خیلی بهش میچسبید

خوشم نمیومد

مادر شوهرم یا زهره خانم نشسته بود

بقلم و با هم حرف یزدیم که حرف کشیده شد به شادیلا

ــ ـهعی دخترم از کجا بگم درست وقتی شروین ۶ سالش بود دوست پدرش و خانومش تصادف کردن و فوت شدن ولی دخترشون که شادیلا بود خداراشکر زنده بوده اونا خارجی بودن و کسیا نداشتن ما شادیلا را گرفتیم ولی چون شناسنامه و اییناش ایرانی نبود سخت تونستیم مال خودمون بکنیمش

شادیلا خیلی با شروین جور بود ولی شروین مغرور بود درست وقتی که شروین رفت تو کارای خاک بر سری ...خندم گرفت ...از هم دور شدن و شادیلا تنها شد و برای محبت به یه پسر رو اورد که نامزد شدن و صیغه محرمیت باطل شد ولی بعد پسره ولش کرد و رفت شادی از همون اول میدونست بچه نا نیس ولی فراموشی گرفت اونم توی یه تصادف بعد از رفتن نامزدش دیگه تا الان یادش نمیومد ما را پدر مادرش میدونه ولی چون اخرش یه امریکایی حال و هوای غربی داره و به شروین میگه داداش اونم به زور من ولی این فراموشی منا از نزدیکی این دو تا خیلی ناراحت کرده دیگه محبتای شادی مثل قبل احساس میکنم از روی خواهری نیس خلاصه حواست به شوهرت باشه که شادی عوض شده شادیلا شده میدونی فکر میکنه اونم یه پسر معمولی مثل بقیه است اما اون داداششه

آخرش شروین مال من نبود ولی توی این ۳ سال دوست نداشتم همین صیغه امون هم خیانتی توش باشه یه نگاه به شروین کردم که قصد در جدا کردن شادی از خودش داشت

ــــ شادی جون میشه منا با شوهرم یه لحظه تنها بزاری

فهمیدم شادی اخم کرد ولی سریع جمعش کرد و ربت اون طرف نشست منم رفتم کنار شروین و ازش خواستم بریم بیرون هوا بخوریم اونم مثل فنر پرید بالا قبول کرد


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
یکشنبه 14 شهریور 1395 - 17:45
نقل قول این ارسال در پاسخ
paniz آفلاین



ارسال‌ها : 75
عضویت: 18 /3 /1395
تشکرها : 2
تشکر شده : 16
پاسخ : 38 RE رمان مدلینگ مغرور من 29

کلی با هم قدم زدیم و اون گفت من گفتم اون منا شناخت منم اونا شناختم اون مرد مغرور شده بود یه ادم که دلش پر حرفه و ناگفته خیلی داره مثل من *****************6 ماه بعد با اینکه موهام اومده بود توی گردنم و داشت پدرم را در می اورد ولی وقت درست کردنشا نداشتم خیلی گرم بود از شدت عرق تیشرتم چسبیده بود به تنم ولی چیکار میشه کرد طرح ها را ورق زدم فکر کنم خوب شد بهتر از قبلیا شد تند تند گذاشتمش تو پوشه و رفتم سر پرونده بعدی اه شلخته ها را ببین ترو خدا چقددرررررررر من باید از دست این ترلان و رها حرص بخورم اشغالا حالا ماه عسلشون گرفته بود توی این فشن شو پر دردسر حتی وقت نشتن روی صندلی را هم نداشتم صدای داد ساره سرما اورد بالا که اسما صدا میزد -پاااااارمیدا...پرونده 24 فشن شوی امریکا دست توئه

-اره دست منه

-اوکی عکساش دسته ارفانه همون ها را مرتب کن با بقیه ببر برای شروین و ارفان

-بااااااشه

سریع پرونده 24 را درست کردم و پرونده های دیگه را گذاشتم روش

یه نگاه به پله ها یه نگاه به کفشای ده پاشنه ده سانتیم کردم و تو یه حرکت احمقانه درش اوردم دویدم طبقه بالا پاها نابود شدن پرونده ها خیلی سنگین بود نزدیک 1000 تا عکس و برگه های توضیحش بود که 2000 تا میشد

صاف رفتم تو اتاق ارفان که داشت روزنامه میخوند اشغال بی فرهنگ بی شعور پرونده ها را گذاشتم رو میزش و تند تند براش توضیح دادم

-این پرونده 24 عکساش را باید درست کنی ساره گفت بقیه اش دست توئه ..این پروند 19 همه چیش کامل یه عکسا متنش درست نیس یعنی جمله اش جا به جا خورده ..این پرونده فشن شو دبی اصلا کامل نیست دیگه همین درستشون کن پرونده های از 18 تا 40 را در حال اماده شدن الان میارم برات اینا توی کادر من مشکل داشت بااای روزنامه را میکنم تو حلقت درست نشده باشه

بیچاره دهنش باز مونده بود سریع بقیه پرونده ها را برداشتم پیش به سوی اتاق شری بدون در زدن رفتم تو اونم سرش تو گوشیش بود من اینجا باید حرص بخورم اینا قهوه و نسکافه بخورن پرونده ها را گذاشتم رو میزش و شروع کردم برای اینم توضیح دادن - خب ببین منا این پرونده فیلمای فشن شو هاست که فقط فیلم فشن شو لندن مشکل داشت که تو داریش درستش کن بقیه را تک تک با لب تاپ دیدم بر چسب زدم مشکلی نیستاینا بقیه اش همه اش کامله اینا کادر من و ساره کادر بقیه را هم میارم خواستم برمکه دستم کشیدم شد و لبه ی میز نشسته شدم شروینم دو تا دستشا گذاشت بقلای پاهام و خم شد روم

-چقتر عجله داری و تند تند کار انجام میدی توی اتاق ارفان دید میزدمت

-از بس چشم چرونی

-اره من چشم چرونم تو چرا پا برهنه ای و تیشرتت چسبیده به تنت و موهات شلخته شده و شلوارت خاکی

از این همه توجهش خجالت کشیدم و سرما انداختم پایین -اثرات کاره دیگه

دستشا گذاشت زیر چونم و صورتشا مقابل صورتم گرفت -اوه اوه چه خانمه خجالتییی اینجاست

الان اب میشم انگارذ -خب دیگه برم بقیه کار ها را بکنم 1 روز دیگه وقت داریم

بیشتر اومد جلو که باعث شد من برم عقب - حالا این همه ادم تو چرا کار کنی

-دارم کارای رها و ترلان را انجام میدم

-ای بابا

صورتشا نزدیک تر کرد رفتم عقب تر خواست چیزی بگه که در باز شد و ....

ادامه دارد


امضای کاربر : هیچ انسانى
بدون شب بخیر
تا صبح بیدار نمانده...
اما
گاهى انسان ها
به یاد یك شب بخیر
سال ها بیدارى مى كشند..!
سه شنبه 23 شهریور 1395 - 16:57
نقل قول این ارسال در پاسخ
ارسال پاسخ
پرش به انجمن :

theme designed for MyBB | RTL by MyBBIran.com