
پریسا و پرنیا . اسم دو تا دختر دایی هام بود . پریسا 28 سال و پرنیا 23 سال سن داشت .اونا با هم خواهر بودند . نه پدر داشتند و نه مادر .
اولیل فصل بهار بود . تصمیم گرفتند به شمال برند . به ویلایی که از پدرشون به جای مونده بود رفتند.پرنیا خیلی پرجنب و جوش و شیطون بود . به پریسا اصرار می کرد که با قایق ( موتوری) به دل آب بزنیم .
پریسا دلش به این کار راضی نبود و میلی به انجام این کار نداشت ولی به هر حال قبول کرد . به هزار زحمت قایقا وارد آب کردند و سوار شدند. تقریبا به وسطای دریا رسیده بودند . چند ساعتی تو قایق بودند و خوش میگذروندند ؛ قصد بازگشت به ویلاشونا داشتند ولی هرکاری می کردند قایق روشن نمی شد . هر دو به شدت ترسیده بودند .
پرنیا به پریسا گفت : شاید چیزی در لا به لای پروانهقایق گیر کرده باشه . پریسا به طرف پروانه رفت تا نگاهی بمدازه . سرشا پایین آورد . نتونست چیزی ببینه / بیش تر خم شد که ناگهان تو آب افتاد . پرنیا جیغی می کشید و پریسا را صدا می زد . فایده ای نداشت .کمی عقب رفت و خیز گرفت . شیرجه ای زد و وارد آب شد تا بلکه بتونه پریسا را نجات بده ولی خبری از پریسا نبود .
صبح اهلی اون منطقه پرنیا را کنار ساحل پیدا کردند . وقتی پرنیا به هوش اومد مات و مبهوت به دور و برش نگاه می کرد و می گفت : این جا کجاست ؟ من کجام؟ پریسااا..... پریساااا..... پریساااا......
آدمای بالا سرش می گفتند : پریسا کیه؟ پریسا چی؟؟؟
دوباره از هوش رفت . اهالی پرنیا را به بیمارستان منتقل کردند . دو سه ساعتی بعد دوباره به هوش اومد.وقتی به هوش اومد پسر عمه خود ( برادر من ) ، شاهرخ را دید .(شاهرخ علاقه شدیدی به پریسا داشت )در یه طرفه دیگه ش من ( شیوا ) را دیدید.
شاهرخ با ترس و ناراحتی می گفت : چی شده؟ چه اتفاقی افتاده ؟ پس پریسا کو ؟؟؟؟
پرنیا از وحست و ناراحتی زبونش بند اومده بود و مثل کسایی که لکنت زبون داشتند میگفت: پ ... پ.... پریساااااا......
شاهرخ با حالت نگرانی گفت : پریسا چی ؟ خب یه حرفی بزن .... چی شده ؟
_ پریساااا غ غ غرق شد........
من و شاهرخ از تعجب خشکمون زد . هر دومون به گریه افتادیم . شاهرخ پاهاش سست شده بود .
_ غرق شد؟ چطوری؟ مگه میشه؟
_ داستانش طولانیه. بعدا بهتون میگم .
_ باشه ... باشه ....
شاهرخ رو صندلی نشست و در حالی که گریه می کرد دستاشو رو سرش گذاشت.
منم به دیوار تکیه داده بودما زار زار گریه می کردم . نیم ساعتی گذشت ؛ یه دفعه در را باز کرد و اومد پیشمون . هر دومون اشکامونا پاک کردیما به طرفش رفتیم .
_ مریضتون مرخصه . می تونید ببریدش خونه .
من و شاهرخ پرنیا را به آرومی از رو تخت بلند کردیم .پرنیا از لحاظ جسمانی زیاد آسیب ندیده بود و لی روحیه اش داغون شده بود .
سوار ماشین شدیما به تهران رفتیم . تو راه پرنیا داستان غرق شدن پریسا را برامون تعریف کردم .....
ادامه در قسمت بعدی