
نویسنده : سعیده آساره
ناشر: ابر سفید
حروف چین و صفحه آراء : بهاره محمد رضایی
مروری بر کتاب :
حالم حسابی گرفته شده بود .پسرها ریز ریز میخندیدن.برگه ام رو برداشتم وجایی که استاد گفته بود نشستم.دیگه فکرک متمرکز نمیشد مثل یخی که زیر تابش افتاب قرار گرفته باشد وا رفتم.تا اخر جلسه نگاه سنگین استاد و نگاه تمسخر امیز پسرها را روی خود حس میکردم.
صدای مجکم و با صلابت استاد پایان وقت رو اعلام کرد.همه دانشجوها برگه هاشون رو تحویل دادن و از کلاس خارج شدن اخرین نفر هانیه بود که برگه ش رو روی میز استاد گذاشت و با تاسف نگام کردو رفت.میدونستم باید بی خیال اون درس بشم.مطمعن بودم حذف میشم اون یه درس سه واحدی..روی هم رفته قبلا حذف شده بودم اونم به خاطر غیبت غیر موجه زحمت کشیده بودم دیگه اون ترم دیگه واسه چی باید می اومدم دانشگاه...